
من همان پیر مغانم خسته و خفته ز آب
سمت هر سو من دویدم نبدیدم جز سراب
در گوشه اتقاق نشسته زانو در بغل کز کرده و خسته با دستانی پینه زده در حال نوشتن است او دیری بود که قلم میزد و می نوشت ولی روزگار اجازه نوشتن نمیداد و بد تر از روزگار انسان ها @
دستانش میلرزید مثل یک پیرمرد مسن او پر از درد و خشم بود پر از فکار مبفهم وقتی مینوشت مهره ها از دستش در میرفت و چشمان به کیبورد های متحرک خیره میشد بدون نگاه به مانیتور او خسته و دلسوخته بود کسی که خودش را خیلی وقت بود گم کرده بود نه منیتی مانده بود و نه روحی @
افکار آشفته مغز تهی و یک خط سفید بی انتها و من و جسمی که بدون اراده به سوی سرنوشتش پیش میرود و نمیدانی که سرنوشت نوشته شده و فقط ما رول های آن را اجرا میکنیم چه خوب یا چه بد @
بوی گوگرد سوخته دماغش را آزرد حتی حوصله نگارش صحیح را نیز ندارد هرزگاهی به دستان ترک خورده اش نگاه میکند و دوباره مینویسد بدون هدف بدون مخاطب و بدون تلاشی برای دیده شدن او تنها برای دل غمناک خود مینویسد @
یک لاکپشت در تنگ کوچکی در پشت سرش در حال شنا کردن است و تکه های سیبی که با دهنش خورد کرده و در آب ریخته را را دارد میخورد شب ها هم روی سنگ وسط تنگ دراز میکشد و میخوابد @
وی اهل هیچ چیز نیست به تازگی سیگار هایش را زیاد تر کرده و وینستون قرمز میکشد از بیکاری میگردد و بیش تر روز را در خانه می ماند دست چپش پینه بسته است و قلب و مغزش خسته تر از هر روز @
او برای زندگی ارزش قایل نیست چون میداند که به زندگی هر چه ارزش دهی بی ارزش میشود هر چه بخنددی همان قدر گریه خاهی کرد و هر پسی پیشی و هر زدی خوردی دارد @
او اکنون نسخ سیگار شده و موتور هوندا 200 اش را که پارک کرده برمیدارد و به بهانه رفتن به مارکت از خانه جیم میزند و دو نخ سیگار میکشد و بعد از خرید دو بستنی به خانه بر میگردد @
من همونم که یه روز میخواستم دریا بشم ولی نشد اوتیس رو هم گرفتن کباب کردن هیچکی هم به خونش نرسید جوجه اردک زشت هم به سیخ کشیدن و بره های ناقلا رو هم شیشلیک کردن همش الکی بود کلاغه هم به خونش نرسید نه یکی بود و نه یکی هم نبود کلا همه چی سرکاری بود @
من میرم اگر برنگشتم این پست آخرم بود بدرود @