این مقاله را از وبسایت شخصی خودم در اینجا کپی میکنم. شما میتوانید اصل مقاله را به همراه دیگر مقالاتم در وبسایت شخصی خودم پیدا کنید.
مطالبی که در اینجا مینویسم صرفاً یک برداشت شخصی است. شاید هم ناخودآگاه (البته ناخودآگاهی که از آن آگاهی که نمیشود ناخودآگاه) در حال تعمیم احساس خودم به دیگران هستم. چون من اطلاعاتی راجع به آمار و ارقام بازدیدها و دیگر سنجههای مربوط به این سایت ندارم.
دوست دارم قبل از وارد شدن به بحث اصلی از ویرگول یک تشکر ویژه کنم. بابت فرصتی که دیگر شبکههای اجتماعی به ما ندادند؛اما ویرگول به ما داد و آن هم فرصت مفصل نوشتن در فضای مینیمالی این روزهاست. قبول که قبلاً وبسایتها و وبلاگها بودند؛ اما ویرگول (لااقل تا آنجا که من میدانم) اولین فضایی بود که در ایران به ما امکان نوشتن در قالب " یک شبکهی اجتماعی" با تمام ویژگیهایی که از آن انتظار داریم را داد. بماند که فضای نوشتنِ ساده و تمام سفید آن علیرغم سادگی ظاهری به قدری جذاب است که وسوسه ات میکند همهی زندگی را رها کنی و فقط بنویسی و بنویسی. مرحبا به این طراحی.
وقتی در کلاس دیجیتال مارکتینگ عادل طالبی برای اولین بار اسم این سایت را شنیدم؛ تصور میکردم با چیزی شبیه به بلاگفا رو به رو خواهم شد و لذا احساس مثبتی به انجام تمرینِ " تا هفتهی بعد در ویرگول یک مقاله بنویسید" نداشتم و حتی الممکن (!) آن تمرین را عقب انداختم. اما وقتی برای اولین بار و از سر اجبار ویرگول را باز کردم و شروع به نوشتن کردم با خودم گفتم (به سبک ترانه ی امیر بی گزند محسن چاوشی خوانده شود!)
عجب سایتی، عجب رنگی، عجب فونتی و طرّاحی / عجب متنی، عجب عکسی، عجب عشقی، عجب آرمیییییییییی
خلاصه دیگر حتی وقتی میخواهم در سایت خودم هم بنویسم؛ عادت کرده ام که اول متن را در فضای آرامش بخش ویرگول بنویسم و پس از انتشار، متن را در سایت خودم کپی کنم.
اما نکتهی جالبی که در ارتباط با سایت ویرگول برای من اتفاق افتاده و حدس میزنم برای دیگران نیز افتاده باشد؛ این است که من نمیتوانم در ویرگول بخوانم. یا لااقل میتوان اینطور نوشت که آنطور که دلم میخواهد نمیتوانم در ویرگول بخوانم. تصور میکنم من در این احساس تنها نیستم. این را میشود از مقایسهی نوشتهها و لایکها و کامنتهای زیر هر نوشته فهمید.
اما در صورت پذیرش این فرضیه میبایست به چرایی آن پرداخته شود. من سعی میکنم دلایلی را که به ذهنم میرسد اینجا بنویسم و امیدوار بمانم که افرادی این فرض را نقض کنند؛ این مقاله را بخوانند و در صورت موافقت، به دلایل آن اضافه کنند و در صورت عدم موافقت، دلایل خود را بیان کنند تا من هم یاد بگیرم.
هنوز هم موافقان و مخالفان مطالعهی کتابهای دیجیتال نتوانسته اند یکدیگر را قانع کنند که کدامیک از شیوههای مطالعه اثربخش تر است. البته صورت صحیح تر این مسئله این است که مطالعهی کتابهای کاغذی قطعاً بازدهی بالای خود را دارد و سوال اصلی اینجاست که آیا کتابهای دیجیتال هم قادر هستند چنین تجربه مفید و موثری را در مخاطب ایجاد کنند؟ پاسخ این سوال احتمالاً به دلایل زیادی بستگی دارد. اما به نظر من یکی از مهمترین پارامترها نوع ابزاری است که شخص برای مطالعه از آن استفاده میکند. میتوان گفت لااقل افرادی که از موبایل (به جای لپ تاپ یا پی سی ) برای مطالعه استفاده میکنند؛ بیشتر در معرض حواسپرتی با نوتیفیکیشن ها هستند. به علاوه تقریباً تمام شبکههای اجتماعی دیجیتال بر بستر موبایل قرار دارند و وقتگذرانی در آنها ما را عادت به سرسری خوانی و پرشهای ذهنی سریع میدهد. و لذا ذهنمان در هنگام استفاده از این وسایل (هرچند برای مطالعهی طولانی تر و عمیق تر) همواره عادت به پرش و جابهجایی سریع دارد. نتیجه اینکه به طور کلی موبایل ابزار مناسبی برای مطالعه طولانی یا عمیق نیست و بیشتر مناسب همان گشت و گذار های سرسری و لذت بخش است . اما مسئله اصلی این است که امروزه بیشتر استفاده از اینترنت (برای همهی مقاصد) از طریق موبایل است. با این فرض، مطالعهی ویرگول هم احتمالاً بیشتر از طریق موبایل انجام میشود و این یعنی بازدهی پایین مطالعه مطالب ویرگول.
به این دلیل میتوان این جمله را هم اضافه کرد که وقتی مخاطب دست به گوشی میبرد! ویرگول در حال رقابت با شبکههای اجتماعی قدرتمند و جذابی نظیر اینستاگرام، فیسبوک و تلگرام است. فست فودهای دنیای دیجیتال که مخاطبان خود را طوری اغوا میکنند که به سختی حاضر میشوند از این غذاهای خوشمزهی کم خاصیت و مضر دست بردارند و غذاهای پرخاصیتتری را بخورند که از قضا خوردنشان هم بیشتر طول میکشد؛ سخت تر است و عادت هم به خوردنشان نداریم. من هم ترجیح میدهم به جای صرف وقت برای خوردن یک آبگوشت مفصل، از خوردن یک پیتزا لذت ببرم. شکی نیست که تمایل به سرسری خوانی و پرشهای ذهنی، خود ثمرهی عدم وجود فرهنگ صحیح استفاده از اینترنت است که در مقاله ای راجع به آن حرف زده ام.
در عصر انفجار اطلاعات، وفور محتوا به حدی زیاد است که مخاطبان به راحتی به خود حق می دهند که وقتشان را صرف خواندن محتوایی کنند که اعتماد بیشتری به آن دارند. نویسندگان یا شخصیتهای معروف قطعاً شانس بیشتری برای خوانده شدن دارند. حال آنکه - لااقل از دیدگاه من - ویرگول اساساً برای فرصت دادن به افرادی است که حرف مهمی برای گفتن دارند؛ اما خودشان معروف و صاحبنام نیستند. البته این دلیل احتمالاً با گذر زمان و با تولید و انتشار محتواهای با کیفیت در ویرگول از بین خواهد رفت. زیرا در این صورت، موتورهای جستجو با بالا بردن رنک صفحات ویرگول در نتایج جستجو، اعتبار بیشتری را به این سایت دوستداشتنی و مطالب مندرج در آن خواهند داد و مخاطبان هم در وهله اول به نتایج جستجوی خود در گوگل اعتماد میکنند. اما از آنجا که برای مطالب نوشته شده در ویرگول کمتر فعالیت سئوی ویژه انجام می گیرد؛ این فرایند قطعاً کوتاه نخواهد بود.
آیا این موضوع نیاز به توضیح بیشتری دارد؟ این هم قسمتی از فرهنگ امروز ماست که اگرچه ممکن است سخنوران خوبی باشیم و علاقهی زیادی هم به حرف زدن داشته باشیم؛ اما با شنیدن میانهی خوبی نداریم. البته شاید این، تنها خصلت ما ایرانیها نباشد. برای همین است که برخی گوش کردن را یک مهارت و حتی یک هنر میدانند که باید آموخته شود و البته ما اصولاً علاقهی زیادی به یادگیری هم نداریم.
همین موضوع باعث میشود که وقتی پای حرف زدن در میان باشد؛فعال میشویم و در عوض موقع شنیدن تا دلتان بخواهد بیحوصله و کسل هستیم. البته بماند که در حین شنیدن نیز به جای تأمل روی حرفهای گوینده؛ به دنبال تدارک جواب برای او هستیم.
در پیامهای اختصاصی سایت آموزندهی متمم جملهی جالبی خواندم از ویلیام جیمز :
داشتم به این موضوع فکر میکردم که یکی از مواردی که ممکن است علاوه بر صبر، مهارت گوش دادن فعال را در ما تقویت کند؛ عادت دادن خود به مطالعهی منظم مقالات ویرگول است. آن هم از نویسندگان کمتر شناخته شده. تا یاد بگیریم قرار نیست حرف های بزرگ صرفاً از دهان انسان های مشهور خارج شود.
یک فرض جالب را میتوان در اینجا مطرح کرد که احتمالاً تا حد زیادی روشنگر است. اگر فرض کنیم که در ویرگول حتی یک نفر هم حرف های ما را نمیخواند؛ آیا باز هم دلیلی هست که بنویسیم؟
نمیدانم پاسخ شما به این پرسش چیست. اما پاسخ من قطعاً مثبت است. ما در وهلهی اول برای خودمان مینویسیم و مخاطب اول و اصلی حرفهای ما خودمان هستیم. همانطور که قبلا در مقالهی شرح یک مشکل بیان کردم؛ زبان، ابزار تفکر است و نوشتن یکی از بهترین روشها برای شفاف کردن تفکراتمان است. خود من قبل از این که این مقاله یا هر کدام از مقالههای دیگرم را بنویسم؛ بر بسیاری از زوایای حرفهایم هیچ تسلطی نداشتم. حتی به قسمتهایی اصلا فکر هم نکرده بودم و با نوشتن انگار ذهن به حرکت و تکاپو وادار میشود تا دنیاهای تازهای را به نویسنده نشان دهد. جزیرههای تازه در دنیای افکارمان کشف نخواهند شد مگر آنکه از قلم قایقی بسازیم و آن را در خلیج کاغذی روبرویمان به حرکت درآوریم. مگر نه این است که هر خلیجی به اقیانوس منتهی میشود.
اعتراف میکنم که دوست دارم نوشته هایم خوانده شوند و از آنها بازخورد بگیرم. اما دلیل اصلی نوشتنم در اینجا حال خوبی است که ذهنم اینجا دارد. پس زنده باد نوشتن؛ زنده باد ویرگول.
مقاله دیگری با عنوان اینترنت دنیا را امن تر از قبل کرده است نوشته ام که حدس میزنم خواندنش خالی از لطف نباشد.