بعضی وقت ها صبح ها که از خواب پا میشید می بینید امروز روحیتون خیلی خوب نیست و یکم ناراحتید. این حالت واسه همه ی ماها هر از گاهی اتفاق میفته. احساس ناامنی می کنید، یا ناراحتی یا انگار یه جورایی بهم ریختید. به خاطر همین دلتون آسودگی، درک شدن و اطمینان خاطر می خواد — یکی بغلتون کنه، واستون گل و شکلات کادو بیاره. دوست دارید همسرتون بگه چقدر شما با ارزشید و رابطه بینتون چقدر محکم و موفقه.
در طول روز حالتون هی بدتر و بدتر میشه. به جای اینکه به خودتون و اتفاق هایی که داره درون خودتون میفته فکر کنید زوم می کنید روی همسرتون. به کارهایی که براتون نمی کنه فکر می کنید و نیازهایی که نمی تونه براورده کنه. به اینکه اون اصلا حس اینکه شما براش ارزش بخصوصی دارید بهتون نمیده. هی احساس ناراحتیتون بیشتر میشه. همش توجه تون رو میذارید روی همسرتون و از اینکه چه اتفاقی داره در درونتون میفته غافل میشید. همه این اتفاق ها هم داره فقط در ذهن شما اتفاق میفته و هیچکس نمی دونه که شما دارید با این فکر و خیال ها دست و پنجه نرم می کنید.
تو این حال و احوال همسر از همه جا بی خبرتون بهتون زنگ می زنه یا یه پیامی میده و شما الان از صبح که از خواب پاشدید هم ناراحت ترید. ولی الان تمام عواطف شما روی همسرتون متمرکز شده به جای اینکه روی اتفاق هایی که درونتون میفته متمرکز شده باشه. قبل از اینکه لحظه ای تامل کنید یه چیزی توی این مایه ها به همسرتون میگید: "دوستم داری؟" " امروز اصلا دلت برام تنگ شد؟" یا حتی " اگه واقعا دوستم داشتی برام فلان کار رو می کردی بدون اینکه نیازی باشه من اصلا بهت بگم!"
بعضی اوقات که ما از نظر روحی ضعیف تریم و نیازمند توجه هستیم از بقیه می پرسیم که دوستمون دارن یا اینکه دلشون برامون تنگ شده یا نه. وقتی که احساس ناامنی می کنیم به جای اینکه به شرایطی که در درون خودمون اتفاق میفته فکر کنیم تمام حواسمون رو روی بقیه متمرکز می کنیم. ولی از خودتون بپرسید: تا به حال این کار نتیجه خوبی داده؟ واقعا بعد از اینکه از کسی همچین سوال هایی می پرسید حس بهتری بهتون دست میده؟
توی چنین شرایطی دو حالت وجود داره:
اگه بگن آره: احساس خوبی نمی گیریم چون باورشون نمی کنیم. چون فکر می کنیم اونا چاره ی دیگه ای جز گفتن آره نداشتن!
اگه بگن نه: خوب دیگه معلومه چه حسی می گیرید!
حقیقت اینه که پرسیدن همچین سوال هایی هرگز حس رضایت به شما نمیده. چرا؟ به خاطر دلیلی که پشت این پرسش هاست. وقتی احساس ناامنی می کنیم و توقع داریم بقیه بهمون اطمینان خاطر بدن ( که مثلا ما به اندازه کافی خوشگل هستیم، باهوش هستیم، دوست داشتنی هستیم و غیره) جواب اونها در هیچ حالتی "کافی" نخواهد بود چون ما با خودمون راجع به دلیل اصلی حال الانمون صادق نیستیم.
تو همچین شرایطی راه بهتر اینه که یه همچین چیزی بگید:
"امروز روز سختیه واسم. حس بدی دارم و یکم احساس ناامنی می کنم. یکم امروز به حمایت بیشتری از طرف تو نیاز دارم چون واقعا درگیرم کرده این حالم."
شما هرگز با پرسیدن سوال هایی که ارزش شما رو تایید کنه حس بهتری نخواهید گرفت چون دلیلتون برای پرسیدن این سوال ها حس ناامنی درونیه. هر چیزی که جواب اون سوال ها باشه شما اون رو دست کم خواهید گرفت. به جای پرسیدن این سوال ها این یه فرصته که به این حس ناامنیتون فکر کنید. "چرا من امروز حس ناامنی می کنم؟" و اینطوری به رشد شخصیتون کمک کنید. اگر واقعا دوست دارید حس حمایت از طرف اطرافیانتون دریافت کنید راجع به اون چیزی که حس می کنید و از اونها می خواید صادق باشید. بهشون بگید احتیاج به حمایت دارید به جای اینکه سوال های همیشه-بازنده بپرسید که حتی بهترین جواب بهشون هم به شما حس رضایت و خوبی نمیده.