دنیا ! این واژه برای من خلاصه میشه به ماه کامل ،
دوباره ساعت 10 شب بود ، دوان دوان خودمو رسوندم به ساحل و چوب هایی که از کوله پشتیم در آوردم رو ریختم روی همون سیاهی باقی مانده از آتش دیشب ، یک کبریت از جیبم در آوردم و سعی کردم آتیش روشن کنم ، اما مثل بیشتر شب ها فقط یک شعله کوچیک از انتهای یکی از چوب ها بیرون زد و شروع به رقصیدن کرد ، به آسمون نگاه کردم ، به دریای رو به رویم ، به جنگل پشت سرم به ماه کامل که آسمان شب را زیباتر کرده بود ، روی ماسه ها نشستم و تکان نخوردم ، نمیدانستم چه کنم ، این داستان جدیدی نبود ، یک شب این شعله روشن میشد و یک شب نه ، خارج از این ساحل هیچ پاسخی برای سوال «چرا زنده بمانم» من نبود به جز یک پاسخ : ماه! تا به حال به دلیل آفریده شدن ماه فکر کردید ؟ فکر کنم دلیل افسردگی نگرفتن خیلی ها همین ماه کوچولو و بامزه ایی باشد که مانند یک بچه کوچولو دور زمین بزرگ در گردش است در سپهر پهناوری که ستارگان بزرگ تر از زمین انقدر کوچک دیده میشوند این ماه است که بزرگ تر از همه شان دیده میشود ! آدم ها هم مثل همین داستان هستند ، شاید یکیشان از هر لحاظ بزرگ تر از دیگری باشد اما ناگهان به خودت میایی و میبینی که تنها کوچکترین آنها حالت را خوب میکنند ! پس مراقب ماه زندگیتان باشید که یک وقت خدایی نکرده ناراحت نشود که شما را هم با خود به جهان غم میکِشد ! من که با تمااااام وجودم ماهم را میپرستم !