wooden heart
wooden heart
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

دنبال بارانم

حالم خوش نیست

دنبال بارانم

بگذار تلاشی بکنم

شاید باران بیاید

شاید بعد از سالها

بر سر من باران ببارد

پس به سراغش می روم...

دست خود را با آبی که نیست می شویم

بعد با چاقویی که به برندگی غم است

اندکی میبرمش

می ترسم

شاید موفق نشدم

اما ارزشش را دارد

با هر آنچه در توانم است

دستم را داخل باد خشک بی احساس میبرم

دنبال چیزی میگردم

آنقدر کوچک است که نمی توان یافت

ناچیز

بی حرکت

تنهاست

خدایا

کمکم کن

دنبالش میگردم

شاید پیداش کردم

و از جهل خارجش

از عمق پوچی

و روشنش کردم

دنبال چه میگردم؟

دنبال قلب تنهای این باد بی منزل

شاید قلبش خاموش است

میخواهم با خون خودم

با ضربان خودم

با تک تک احساساتم

روشنش کنم...

اینجاست!

یافتم!

بگذار روشنش کنم

اندکی نزدیک تر

خواهش میکنم

لازمش دارم

رسیدم!...

اما چرا می خواهم قلب بادی که قرن هاست خاموش بوده را روشن کنم؟

آری

در ابتدا گفتم

من به دنبال بارانم…

ولی به باد چه ربطی دارد

چرا می خواهم باد را برای باران به کار بیندازم؟

باد ابر با خود می آورد

ابر هم بارانی که به دنبالشم

اما چرا باران؟

آن هم باران خونین دل!

باران در این کویر و برهوت

غیر از رفع عطش لب

که اگر خونین باشد

امکان ندارد

به درد دیگری هم می خورد؟

آری

می خواهم عطش جانم بشوید

دلتنگیم

شاید قطرات این باران

خشکی ببرد

و شاید

شاید

شاید

موجب شود

آن یار بی احساس

قلبش به درد آید

و بیاید

حال ای باد

خواهشی دارم

دنبال ابر برو

باران بیاور

از او بخواه ببارد

دلم تنگ است

دنبال بارانم....

عاشقانهنوشتهکویرباران
یدونه پسر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید