هر از گاهی که از افکار سنگینی رنج یا لذت میبرم ، بشدت میل به نوشتن سراغم میاد. اینجور اوقات باید خیلی شدید بنویسم. امروز از صبح هزاران حس متفاوت انسانی سراغم اومد،از شک به عشق و عاشقی و ازدواج تا دلتنگی شدید برای یار ... از حسرت برای آرزوهای از دست رفته تا شوق به آینده ... از ترس از انسان های با هوش پایین که به طرز ترسناکی دارن زاد و ولد میکن تا ... تا هیچی ... این جا دیگه نتونستم با فکر جدید خودم آروم کنم ... اینجا همون سیلی سنگین واقعیت بود ... شاید بدونید در هر شهری یک سری اقوام هستند که از هوش کمتری برخوردار هستن ( به زعم من) یا پدیده متمدن شدن در سرعت خیلی پایین تری داره براشون اتفاق میفته و دقیقا همین افراد به طرزی ترسناک دارن باردار میشن و آینده شهرهای ما در بیست سال آینده دست این افراد خواد بود که واضحا در دستان ناآگاهی بزرگ میشن...آه خدای من چقدر ترسناک ... این فکر ترسناک داره من رو از پا در میاره و میل به فرار رو شدیدا در من ایجاد میکنه ... ترس ... ترس... ترس شدید دارم از آینده ... هیچ کس من درک نمیکنه ... تنها راه پیش روی خودم رو مهاجرت میدونستم ... چه قدم های خوبی براش برداشته بودم اما عاشقی ... این عاشقی هم من رو نجات داد و هم غرقم کرد... هم امیدوارم کردن به آغوش امن و هم ناامیدم کرد از یک آینده ای که تنها مسیر متصور خودم بودم ... همه چیز داره جدی میشه و من هنوز با این افکارم کنار نیومدم ... یک تنهایی عجیبی دارم ... امروز دوباره رفتم سراغ سرچ کردن در مورد phd نوروساینس و اون افکارم دوره دانشجویی سراغم اومد، چقدر به این روزا فکر کرده بودم ، به این روز که درسم تموم کردم، طرحم تموم کردم و دارم آماده میشم برای رفتن ...پس فردا ممکنه مامان بابای عشقم بیان خونه ما برای مقدمات خاستگاری! و من دارم به مهاجرت فکر میکنم ... این خواسته قلبی منه ... خدای من باورم نمیشه از این بدتر حس توی دنیا هست؟ بین عشق و آینده مورد علاقت گیر کردن ... چرا حالا این افکار به این شدت سراغم اومده...امروز کلا به پلی لیست وقتی گوش دادم که داشتم با اشتیاق پایان نامم مینوشتم و میدونستم دو سال بعد با تلاش و کوشش و زحمت دارم میرم کانادا که PHD نوروساینس بخونم ... مثل الان دستم خالی نبود...هدف داشتم و اینده داشتم ... تمام وجودم یک زره نشده پر از تستوسترون و نیروی مردانه که توی اورژانس وحشی دووم بیارم ... اون دوران که وجودم پر از خلاقیت و میل به ایده پردازی و اینده نگری بود نه مثل الان که از همه چیز و همه کس فراریم ...