مریم شهریاری
مریم شهریاری
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

با عشق، به پیرمرد درونم

درون من پیرمردی زندگی می‌کند که از خودم بیشتر عاشق زندگی است.

صبح‌ها به پارک می‌رود و از همان دم در به هرکس که می‌بیند با صدای بلند و پرانرژی سلام و صبح به خیر می‌گوید،

با کاسب‌های محل رفیق می‌شود و آنقدر بگو بخند می‌کند که حتی سفت‌ترین‌شان هم نرم می‌شوند و به او تخفیف می‌دهند،

با عیدی‌های تپل و تعریف‌های قشنگ عزیزانش را غرق شادی می‌کند،

گاهی برای خودش آب‌هویج بستنی می‌خرد و روی نیمکت جلوی مغازه می‌نشید و با عشق نوش جان می‌کند،

در مسجد با بقیه پیرمردها شیطنت‌های ساده و نمکین می‌کند و چنان ماجرایش را با آب و تاب برای فرزندان و نوه‌هایش تعریف می‌کند که دلشان برای او ضعف می‌رود،

و هر بار که از خوردن دستپختی از حاج خانمش کیفور می‌شود، به عنوان دعای خیر از خدا می‌خواهد که شوهر حاج خانم را برای او حفظ کند و نیش خودش و حاج خانم با این شوخی تا بناگوش باز می‌شود.

راستی! یک قیچی باغبانی هم دستش هست و مدام در حیاط و کوچه درخت‌ها را هرس می‌کند یا بچه‌ها و نوه‌هایش را برای تعمیرات و ساخت و سازهایی که عقل جن هم به آنها نمی‌رسد به کار می‌گیرد.


پیرمرد درونم خیلی شبیه پدر خدابیامرزم هست. شاید به خاطر همین باشه که بعد از کودک درونم که پادشاه سرزمین درون منه، این پیرمرد درون رو از بقیه کاراکترهای درونم بیشتر دوست دارم. پیرمرد درونی که مثل پدرم قدر لحظات زندگیش رو می‌دونه، و برای شادتر و زیباتر کردن لحظات زندگی خودش و بقیه نقشه می‌چینه. :)

از آخرین عکس‌های پدرم، وقتی توی اتاقش قرآن می‌خوند
از آخرین عکس‌های پدرم، وقتی توی اتاقش قرآن می‌خوند


راستی کاراکتر محبوب درون شما کیه و چیکار می‌کنه؟

دلنوشتهکودک درونخاطره نویسیپدر
اگر در دنیا یک کار باشه که همیشه حالم رو خوب کرده، نوشتنه و بس.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید