خودت را ببخش
درباره کتاب " کتابخانه ی نیمه شب" نوشته ی "مت هیگ"
نویسنده یادداشت : مریم تاواتاو
چاپ شده در مجله تجربه - آبان 1402
هنوز نمی دانیم این که آدمی در بمبارانِ امکانات عصر مدرن، اسیر انتخاب های متفاوت شده، نعمت است یا عقوبت. انسان، روبه روی جهانِ انتخاب های متفاوت ایستاده و نمی داند از بین سیل عظیمِ احتمال ها کدام را عملی کند و از کدام ها بگذارد. همین اتفاق در جهان داستان هم افتاده. خواننده ی امروز، خود را در انبوه کتاب ها و قصه ها می بیند که باید عمر و تمرکزش را صرف خواندن تعدادی از آن ها کند تا شاید از بین همه ی آن ها یک قصه مایوسش نسازد. "کتابخانه ی نیمه شب” نوشته ی "مت هیگ" همان یک دانه ای است که از پسِ مایوس کردنِ خواننده اش برنمی آید. شاید چون دست روی موضوعی گذاشته که انسان مدرن، روز و شب، درگیرش است: قصه ی انتخاب و حسرت؛ داستانِ همیشگیِ نگاه به گذشته و رنج مرور چراییِ خیلی از نشدن ها.
داستان درباره زن جوانی به نام "نورا سید" است که از انتخابهای خود در زندگی، راضی نیست و همواره به خاطر تصمیمات گذشته اش دچار عذاب وجدان است. این داستانِ آشنای خیلی از کسانی است که همواره به پشت سر نگاه می کنند و به درستی انتخاب هایشان مشکوک اند. نورا احساس می-کند در همۀ دو راهی های زندگی اش، همیشه بدترین راه را انتخاب کرده و با این انتخاب به خودش و دیگران آسیب زده. در ذهنِ مفصرپندارش همواره دادگاهی برپا بوده که او را گناهکار پنداشته و به همین خاطر او حس می کند که حضورش برای هیچ کس مفید نبوده حتی برای گربه اش که نتوانسته از او به خوبی مراقبت کند. نورا اگرچه دارای استعدادهای فراوانی است اما در برخی جنبه های زندگی آن طور که خودش و دیگران انتظارش را داشته رشد نکرده و این درنگِ همیشگی با او همراه بوده که شاید می توانسته جور بهتری زندگی کند. در نقطه ای از این زندگی پرتنش، تمام قضاوت ها و زخم زبان های دیگران، او را به ستوه آورده و معنای کل زندگیش را در واژه شکست خلاصه می کند. نورا تصمیم می گیرد به زندگی اش پایان دهد اما به جای آن که مرگ سراغش بیاید، خود را در کتابخانه ای عجیب می بیند که کتاب ها تا قفسه هایی بی نهایت چیده شده و هرکدامشان فرصت زندگی دوباره در تک تک زندگی هایی که حسرتش را داشته به او می دهد. هریک از این زندگی ها خرده داستان هایی است که ماجرای اصلی کتابخانه ی نیمه شب را می سازد.
کتاب از آن دسته داستان هایی است که خواننده را به سمت عمیق تر زندگی می کشاند و به تمام اتفاق-هایی که حسرت برآورده نشدنشان در دل نورا مانده، فرصتِ وجود می دهد و خواننده را به سفری می برد تا به تمام آن نشدن ها و حضور دوباره شان، با نگاه دیگری بنگرد. گویی مسیر داستان، یک نوع سیر و سلوک را در برمی گیرد و از اسارات انسانی می گوید که در زندان آرزوهای به فرجام نرسیده اش حبس شده. شاید در این مسیر، مفهوم فرجام، رضایت و انتخاب، معنای عمیق تری به خود بگیرد؛ معنایی عاری از قضاوت دیگران و زمانه ای که می خواهند به فرد، احساس ناکافی بودن را القا کنند. کتابخانه ی نیمه شب با استفاده از قدرت جادویی خیال، سفری را به دنیاهای موازی شروع می کند و بعد از خواننده می پرسد : "حالا چه؟ هنوز هم نورا مقصر است؟"
کتابخانه ی نیمه شب مناسب حالِ تمام آن هایی است که به خاطر انتخاب هایشان خودشان را نمی توانند ببخشند. شاید بیشتر از همه اهمیت نوع "نگاه" به زندگی را ارزش داده است. این که با کدام نگاه به یک زندگی نگاه کردن است که می تواند حس فرد را نسبت به آن زندگی تغییر دهد. حال آن که نویسنده نه خواسته مستقیما شعار انگیزشی بدهد و نه حتی می خواهد نسخه ی خاصی را برای زندگی همه بپیچد. داستان، بیشتر شبیه هدیه ای است که قدرت خیال به انسانی داده که همیشه زندگی حالش را به شایدهای قبلی گره می زده اما حالا برای یک بار هم که شده می تواند به رویارویی با آن شایدها برود و عملیشان کند.
شاید کلید موفقیت این کتاب، در روایتِ داستان درباره زندگی کسی است که دچار بحران معنا شده-اند. روایتی ساده از یک زندگی معمولی است؛ از همان جنس زندگی های ساده ای که در آن، امید زایل می شود،آدم ها دچار بحران معنا می شوند و نمی تواند با خودشان مهربان رفتارکنند. انتهای کتاب گویی برگزاری نوعی آیین بخشش خود است؛ نوعی بازنگری به مفهوم سرشاریِ اتفاقات زندگی، پذیرش و بخشش.
این کتاب در جهان جوایز مختلفی گرفته؛ در فهرست بسیاری از کتاب های پرفروش جاگرفته اما شاید محبوبیت فراوان آن، فراتر از فراوانیِ جوایزی که دریافت کرده، در نگاه فلسفی ای است که نویسنده به ماجرای زندگی داشته. انگار این جهان مدرن، همواره در حال شلاق زدن بر پیکر نحیف روح انسان است؛ او را در معرض مقایسه ها و اتهام ناکافی بودن قرار می دهد. اما این کتاب در میانه و انتهای روایتش، شلاق انتقاد را از دست مدرنیته و دیگران می گیرد و نور شفقت و محبت را به انسان نشان می دهد.
و البته که "مهربانی" همان حلقه ی فراموش شده در زنجیره ی آرامش انسان امروز است، انسان امروز که اگرچه پردستاورد است و جاه طلب اما هم چنان برای حفاظت از روح خود، هنوز حتی قدم های اول را برنداشته. انسانِ امروز تنهاست و ساده لوحانه فکر می کند تنهایی خود را می تواند بالوح های تقدیر، مدارج تحصیلی و موفقیت های کاری پر کند. اگر به این ها نرسد، انگار از قافله ی زندگی، عقب افتاده. این یکسان خواهیِ افراطی و بدون توجه به تفاوت های فردی و شرایط ویژه ی هر فرد نتیجه ی نگاهی است که بی کفایتی تزریق می کند. در حالی که انسان، ورای تمام این قضاوت های بی رحمانه، موجودی است دارای حق انتخاب برای معنای زندگی خود. این حق انتخاب و حرکت در مسیر تجربه ناشی از گزینش یک هدف و عمل خاص می تواند توام با موفقیت و شکست باشد. اما حتی همین واژه شکست و پیروزی را باید در مختصات زندگی همان فرد معنا کرد. نه این که با قیاس او با دیگران و زدن برچسبِ شکست خورده، روح او را خراشید.
فرصتی که درکتابخانه ی نیمه شب به نورا داده می شود تا به زندگی های جایگزین برود در واقع نوعی موهبت است که قدرت خیال و تجسم این امکان را به او داده تا یک بار به مرور تمام بی محبتی هایی که درحق خودش روا داشته بپردازد و خود را از جایگاهِ همیشه متهم بودن نجات دهد و حتی با تمام اشتباهاتش خودش را دوست بدارد. این انقلاب درونی، تقابلی است با جهان و دیگرانی که می خواهند انسان را تبدیل به کالبدی بی معنا، سفارشی و قابل پیش بینی کنند و هرگونه عدول از دستاوردهای مورد انتظار را هم چون پتکی بر سر او بزنند. این دست نوازش بر زخم های روح انسان مدرن کشیدن است که کتابخانه ی نیمه شب را با اقبال خوانندگان مواجه کرده؛ خوانندگانی که در جست وجوی نجات و مراقبت از روح خود، همه جا حتی صفحات کتاب های ادبیات را می گردند.