من دستِ دوستی به سمت خیلیها دراز کردم؛ این را حتی تاریخ شکستهایم در رفاقت نشان میدهد. نه چون فکر کنی که تنها بودم که البته بودم؛ مثل همه آدمهایی که میشناسیم. من فقط میخواستم جای خالی دوست را در زندگیام پر کنم و این معنایش متفاوت است با وقتی که بخواهی یک نفر را جایگزین همهی آدمهای نداشتهی زندگیات کنی. من خوب میدانم که جهانِ بدون رفاقت چگونه هولناکیِ این زمانه را بیشتر میکند؛ برای همین همیشه به دوستیها محتاج بودم چون از وسعت رنج این روزگار میترسیدم. دلم میخواست با آدمهای تازه، سراغ تجربههای جدیدتر بروم. راستش را بخواهی جوان بودم و هنوز از بوی آدمیزاد نمیترسیدم؛ هنوز سرسوزنی به معرفتِ انسان، دل سپرده بودم و فکر میکردم دستی که به علامت عشق و صلح به سمت کسی دراز کردهام به این راحتیها عقب رانده نمیشود و آدمها اینقدر آسان، همدیگر را حذف یا فراموش نمیکنند.
حالا از انبوه سالیانی که چشم در چشم خیلیها شدهام و رویشان اسم رفیق و یار گذاشتم اما در آخر، دست رد به سینهام خورد، میگویم که چهقدرها این راه سخت است که بگردی و بگردی تا بالاخره کسی را پیدا کنی که شایسته این باشد که رفیق صدایش کنی. انگار تکهای از خودت را یافتهای در جهانِ گمشدههای بزرگ.
من نمیدانم آنهایی که این جهانِ ترسناک را بیدوست سر میکنند چهطور از پسِ قلبِِ تنهایشان برمیآیند اما میدانم آدمیزاد، ورای یار و خانواده به چند نفری محتاج است؛ دایرهای نزدیک که اسمش دوست است و خیلی از ما از آن بینصیبیم؛ لااقل آنقدری که دلمان میخواست در این چند دهه عمرمان نتوانستیم چندنفری امن، اطرافمان پیدا کنیم که وقت تنهایی و رنج، وقتی که دیگر نمیتوانیم برای بیان دردمان کلمه بیابیم، سراغشان برویم و از حجم اندوهمان کم کنیم و نترسیم که آن رویِ دیگر ما را ببینند که گاهی چهقدر ضعیف و سرگردانیم.
نگو به روزگار قحطیِ دوستی رسیدهایم. نگو این هم مثل باقی فرصتها در این تاریخ و جغرافیا سوخته؛ لااقل چشمهای من هنوز بین سیل جمعیت میگردد تا بالاخره کسانی را پیدا کند که بدانند دوستی یعنیچه؛ کسانی که دور یا نزدیک، یاد ما را از قلبشان بیرون نکنند. من هنوز ناامید نشدهام؛ هنوز در دریا و خشکی، در اتوبوس و مترو به دنبال یک چشم آشنا میگردم و زیرلب با خودم میگویم من به تقدیرِ تنهایی، تن نمیدهم...
نویسنده متن : مریم تاواتاو