میگفت:« اول از اینکه وقتش رو ندارم و هم دوست ندارم به دیگران نشونش بدم.»
چایِ دارچینیام را از فنجان بلوری مینوشم. گرمیِ دارچین را دوست دارم و آن رایحهاش که مشامم را پر میکند.
وقتی که صبح چشمهایم را باز کردم و پتو را کناری انداختم. به این موضوع فکر کردم:« نشان دادن.»
در اینجا منظورم به هنر است. چند روزِ پیش با شخصی صحبت میکردم. نقاشیهایی را که با مداد کشیده بود به من نشان میداد. میگفت:« از دورانِ کودکی روی کاغذ با خودکار نقاشی را تمرین میکرده.»
نقاشیهایش را تحسین میکردم. او ادمها را خوب میکشید،؛ مخصوصا خطوطِ روی صورتشان.
وقتی که از او خواستم تا نقاشیهایش را به دیگران نشان دهد، فکر میکنم خوشش نیامد.
اولش گفت:« من وقتش را ندارم.»
اما میدانم وقت نداشتن یک عذر است که بعضیها میآورند.
به او گفتم:« وقت نداشتن که علتِ خوبی نیست. چون میشه لابلایِ هرچیزی وقت دزدید. چطور میتونی نقاشی بکشی؛ اما نمیتونی اون رو به دیگران نشون بدی! نشون دادنش که وقتی رو ازت نمیگیره.»
و بعد ادامه دادم:« اما اگه دوست نداری نشونش بدی؛ اون یه موضوعِ دیگست.»
نخواستم موشکافی کنم:« چرا دوست ندارد ان را به دیگران نشان دهد؟»
چون احساس میکنم موشکافی کردن، همان واردِ حریمِ خصوصی دیگران شدن است.
اما حالا دوست دارم درموردش صحبت کنم.
دیدمان به نشان دادنِ هنر چگونه است؟
چه اشکالی دارد اگر شعری مینویسم که حال و هوایِ نرم و زیبایی دارد، آن را به دیگران نشان دهم؟
چه اشکالی دارد اگر میتوانم داستانهای خارقالعادهای بنویسم، ان را دیگران هم ببینند و بخوانند؟
چه اشکالی دارد اگر نقاشیهایی را ماهرانه با خطوطِ زنده میکشم دیگران هم تماشایش ککند؟
چرا برخی از ما میترسیم که خودمان و هنرمان را به دیگران نشان بدهیم؟
هنر، بر زیبایی و لذت بردن بنا شده.
هنر، خودنمایی نیست. البته این را هم میدانم که بعضیها میخواهند خودنمایی کنند. اما این خوب نیست که نخواهیم هنرمان را دیگران ببیند.
با آدمهای زیادی برخورد داشتم که نمیخواستند هنرشان را نشان دهند.
بعضیهایشان میگفتند:« میخواهم کسی من رو نشناسد. در خفا ماندن بهتر از در چشم بودن است.»
چه اشکالی دارد که دیگران هم ببیند و بدانند. این نامش خودبینی نیست.
من هنرم را به تو نشان بدهم که تو از ان لذت ببری. آن چیز را با تو در میان میگذارم تا تو هم بفهمی و بدانی.
شخصی را میشناختم قبل از اینکه با او صحبت کنم، نمیدانستم او در نوشتن دستِ قهاری دارد. اولین بار که متنش را خواندم. متنش را شیوا دانستم. روی برخی از کلماتش باید فکر میکردم و چندبار آن را میخواندم.
وقتی به او پیشنهاد دادم که به دیگران آموزش دهد، ان را رد کرد.
حالا او شخصی است که مدام میگوید:« کسی مرا نمیبیند. کاش وقتم را برای نوشتن نمیگذاشتم. کسی درکش نمیکند.»
اما فکر میکنم کسی ناوانست درکش کند، خودش بود.
میتوانست استعداد و مهارتش را هم به دیگران نشان دهد تا دیده شود و دیگران هم از هنرش لذت ببرند.
او تصمیم گرفت در خفا بنویسد و بعد آتشش بزند یا پارهاش کند.
هنرمندانی که در خفایِ خودشان پنهان شدهاند، کم نیستند؛ در مقابل آدمهایی زیادند که شورش در میآورند و نقش یک دلقک را جلوی دوربین بازی میکنند.