ویرگول
ورودثبت نام
Nadem.marzieh
Nadem.marziehمن یک نویسنده و محققم.یادداشت و داستان‌های تخیل‌گونه هم می‌نویسم. در کنار همه این‌ها یک ثبت‌کننده مردم‌نگاری هم هستم. در داستانم از چیزهای عجیب و خیالی می‌نویسم.
Nadem.marzieh
Nadem.marzieh
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

متوسط بودن را نپذیر

بعد از اینکه دو صفحه از صفحات صبحگاهی‌ام را نوشتم، به صندلی کامپیوترم تکیه دادم و به دیروزم فکر کردم. به کارهایی که انجام داده بودم و احساساتی که در وجودم بود.

دیشب، قبل از اینکه بخوابم متنی را نوشته بودم:« باید پناه‌گاهِ خاصی برای خود بسازم. تنها چیزی که می‌تواند در بعضی لحظات خاص، نجاتم دهد، نوشتن است. چیز دومی هم در کنار نوشتن امید و انگیزه‌ام را صدچندان می‌کند و آن هم غرق شدن در تصاویری است که تخیلم را باردار می‌کند. تصاویری که می‌خواهند با من حرف بزنند، چیزی را به من نشان دهند تا دست به کشف بزنم. همان لحظه که چیزی را کشف می‌کنم و سعی می‌کنم با واژه‌ها چیزی را خلق کنم، درست در همان لحظه پناهگاهِ خاص و محکمی برای خودم می‌سازم.»

آری! دو چیز است که نجاتم می‌دهد:« نوشتن و تصاویرِ تخیل‌دار.»

وقتی که حسی منفی در ذهنم ریشه می‌دواند و تمام بدنم را می‌خواهد در خود مچاله کند؛ به‌خصوص سرم انگار می‌خواهد در بینِ دو دستم له شود و بترکد؛ فقط این دو چیز پناهگاهم می‌شوند و یک راهِ نجات به سویم باز می‌کنند. باید راه نجاتی در لحطات خاص برای خودت داشته باشی، وگرنه آن مچاله شدن ویرانت می‌کند.

چه خوب است که من برای خودم پایگاهی خاص بسازم که در آن آرامشی داشته باشم و بتوانم بهتر خودم را ببینم.

وقتی که دفترچه قرمز و مستطیلی‌ام را ورق می‌زدم، این جملات را روی یکی از برگه‌هایش خواندم:« متوسط بودن را نپذیر. متوسط بودن یعنی کار را نیمه‌کاره انجام دهید و خودتان را از قله دور نگه دارید. افراد شایسته حد وسط را قبول نمی‌کنند. آنها انرژی و کوشش خود را روی آنچه که به خوبی انجام می‌دهند، متمرکز می‌کنند و تمام سعی و تلاش خود را می‌کنند. زمان برای همه فرصت یکسانی است. اما همه به آن به یک شکل برخورد نمی‌کنند. زمان به تخته سنگی مرمر شباهت دارد. اگر آن را به دست شخص معمولی بدهید، همان را تحویل می‌گیرید، اما اگر آن را در اختیار مجسمه‌ساز بگذارید، خواهید دید که چه اتفاقی می‌افتد. معتقدم من و شما می‌توانیم مانند مجسمه‌ساز رفتار کنیم می‌توانیم استادی هنرمند شویم و به‌جای تراشیدن سنگ، زندگی‌مان را بسازیم.»

نمی‌دانم این جملات را کِی نوشته بودم. احتمالا چند سال پیش آن را نوشته بودم. هیچ‌وقت دفترچه یادداشت‌هایم را دور نینداخته بودم. در قفسه کتاب‌هایم شاید بیشتر از پنجاه‌تا دفترچه یادداشت را روی هم گذاشته باشم که هر کدام رنگ‌های مختلفی دارند. هر کدام‌شان برای زمان‌های مختلفی است که موضوعات مختلفی را در آن‌ها نوشته بودم.

وقتی که آن جملات می‌خواندم، به کار نیمه‌کاره‌ام توجه کرده‌ام، باید داستانی که نوشته بودم و نیمه‌کاره مانده بود، دوباره نوشتنش را از سر می‌گرفتم و رمانم را شروع کنم به نوشتن. نباید خودم را درگیر اطلاعاتِ زیاد کنم. هرطور شده باید آغازش کنم و آن را پیش ببرم. کارهای دیگری هم است که نیمه‌کاره مانده. باید تمرین لیست شخصیت‌پردازی برای شخصیت‌های داستانم را تکمیل کنم و برای استادم بفرستم.

تنها کاری که باید انجام دهم، این است که فهرستی از کارهایم را بنویسم. بعد از انجام دادنِ هر کاری آن را تیک بزنم.

شروع نوشتنموفقیتنوشتن
۹
۰
Nadem.marzieh
Nadem.marzieh
من یک نویسنده و محققم.یادداشت و داستان‌های تخیل‌گونه هم می‌نویسم. در کنار همه این‌ها یک ثبت‌کننده مردم‌نگاری هم هستم. در داستانم از چیزهای عجیب و خیالی می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید