ویرگول
ورودثبت نام
Nadem.marzieh
Nadem.marzieh
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

نقشِ پاییز

امروز پنجمین روز از پاییز است. پاییزی که خورشیدش با انوارِ طلایی و سپیدش از لابلای ابرهای پنبه ایِ سپید در آسمان لاجوردی چشمانمان را با انگشتان ظریفش نوازش میکند و نسیمی که از کنار صورتمان، رقص های پر برگِ زردِ سردی دارد. پاییز و آن خش‌خشِ برگ هایش را زیر پاهایم دوست دارم. آن عابرانِ پر عطشی که از کنارم خش‌خِش‌وار می گذرند. دوست دارم در امتداد جاده‌ی سبزی گام‌های کوچکِ آرامی بردارم،.

پروازِ جیک‌جیک‌وارِ گنجشکان را بشنوم و صدایِ نوازشگرِ بادی را لابلای شاخه درختان ببینم که برگ های رنگارنگ زرد و سبزی را از روی درختان بر زمینِ سرد فرود می آورد. پاییز رنگ از زیبایی پرشکوفه زرد است. وقتی بانوی پاییزی می‌آید دامن رقصان پربرگش را بر نگاه عابرین نقاشی می کند و دستی بر روی قدم هایشان می کشد.

هوای پاییز مرا یاد تغییر می‌اندازد. تغییر حالم، تغییر زیبایی های پر شادی‌ام.

پاییز مرا یاد عشق می اندازد. مرا یادِ دوستی های پرتبسم می اندازد. و عشقی از خود در قلبِ پرتپشم می‌لرزد. من پاییز و نسیمش، پاییز و رنگارنگی‌اش، پاییز و سفرهای برگهایش را بسیار دوست می دارم.


پاییز درمیانِ لبخند های کودکانه‌یِ شیطنت‌وارِ برگهایش حس شیرینی از آرزوها را در تنم متبلور می کند.

آخر پاییز چه زیباست!

هیاهوی نسیم وار پر خنده پاییزی، غوغایی شکوفه گونِ بارانی خوش‌گون در دلم به پا می‌کند.

هر پاییز برای هر انسانی داستانی را در خود پنهان دارد. از این سال در پسِ سالی خاطره‌ای‌ست.

خاطره ها بر ذهنمان رنگ می‌پاشند و ذهنمان را نقاشی میکنند.

نقاشی ها پر نقش و نگار و شفاف هستند. گویی همان دیروز در پسِ نگاهمان پنجره شده است و ما پنجره را می گشاییم و روزمان را در کوچه های پر عبور نظاره می کنیم.

خاطره هایمان گام برمی‌دارند و می‌دوند. غوغایی در صدا به پا می‌کنند و از رهگذر چشمانمان دور می‌شوند تا خاطره و داستانی نو در ما شروع شود.

مرضیه نادم

پاییزمرضیه نادمزیباییبرگنویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید