Nadem.marzieh
Nadem.marzieh
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

بازمانده‌ی دل سوخته

آیامی‌‌توانی حال آن کس را که مانده اش در زیر خروارها خاک، نفس در سینه هایش معکوس شده است چه حالی در جان وامانده‌ی بستگانش است؟

آن کس که می‌بایستی می‌زیست و می‌دوید و خوش بود، در زیرِ خروارها خاک، آزادیِ بی‌آزاد را جسدوار در استخوان‌هایِ سپید اسکلتش فرو می‌دهد.

این بستگی وامانده ای که بر دور قبر کوچکی در گورستانی با ابرهای کبود پنهان، ضربانِ تند قلب را در سینه حبس می‌کند، را میشنوی؟

آن گرمایِ نفسِ اشک را که در صورتی زنجیر می شود و سینه را می فشارد و بر دلتنگی دامن می‌زند با گوش‌های شنوایت میشنوی؟

دلتنگی مانند غروب آفتاب بر قلب سرخ

سایه می‌اندازد، آن را به درد می‌آورد و گلویی را می فشارد.

آیا می توانی نفس کشیدن هایِ تاریکِ سختش، بوی خاکِ سیاه و مزه خاک دهانش را در بینایی ببینی؟

انگار یک مشت خاک در دهان فرو کرده‌اند.

گویی تاریکیِ تن در فشاری سخت می‌پوشد و او قدرت حرکت ندارد.

آیا نرمه های خاک را بر روی چشم‌های اشک‌آلود بسته‌اش می‌بینی؟

احساس درد روی پاها و خفگی روی سینه‌اش را میشنوی؟

دستان حلقه شده در خاک سردِ نم‌دار را می‌بینی؟

بغض‌های ترکیده در بدنِ کرخت و ریزش اشک در دو طرف صورت که سُر میخورد و پایین می آید را می‌بینی؟

دوست داری تو هم دهانت را باز کنیی و فریاد بکشی و بغض سنگین سینه‌ات را بیرون بریزی.

بوی خاک سرخ را می توانی در ریه‌هایت فرو دهی.

دردهای خاکستری گیج را که سینه و قلب را می فشارد و غم از آن دهان باز میکند را می توان در بینایی دید.

ضجه‌ها چشم می‌گشاید و درد شدید سینه چون تیغی نیشتر می‌زند.

سنگینیِ دلخراشی که در گلو درازکش شده در فضایی سرد، بر ذهن‌ها چنگ می‌اندازد.

زمانی که دل‌سوختگی و خون خوردن‌ِ یادهایِ بازمانده در ذهن جا باز می‌کند، جان را می‌گَزَد.

مرضیه نادمنوشتندل سوختهاشکباز مانده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید