دنبال حجم زیادی از خوبی، خوشی یا هر چیز به اصطلاح مثبتی میگردیم، اما...
چرا شب رو بیشتر از روز دوست داریم؟
مگه تاریکی بیشتر نیست... کلا یه ماه و چندتا ستاره اس(این هم شبیه افسانه شده) که اون ها در حد معرفی خودشون نور دارن نه بیشتر؛ پس چرا با خورشید قهریم؟ اونکه بیشتر از نیازمون تابید...
خب، من میگم، شب یعنی بستر فهمیدن ظرافت، تشدید زیبایی با طعم قیاس؛ قیاس غیر ارادی چشم، ماه قشنگه نه؛ قیاس غیر ارادی گوش، بعد اون همه شلوغی بالاخره ساکت شدن، حالا صحبت شیرین تره، الان حتی اگه از خستگی حرفی رو نفهمم، ازش لذت میبرم، میخوام ادامه داشته باشه؛ شب انقدر خلوت که میشه بی حسرت مرد؛ انقدر خلوت که همه تو شب راحت ترن؛ قدری خالیه که از درونت یکی داد میزنه پاشو یکاری بکن، این فرصت رو پیدا کردی که جایی رو پر کنی؛ چرا بخوابیم؟
شب از ما خالیه
بیداری از من خالیه
چرا بخوابم... چرا بخوابیم؟
کامل بودنی در کار نیس، بیا قد خودمون شبها رو پر کنیم...