متین دیناشی
متین دیناشی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

خَسته‌اَم...

خسته ام!

خسته از سختی استخوان هایم که جان در بدن دارم.

رسته ام!

رسته از سودای راست و ریس ساختن سَبات خویش.

گرفته ام!

گرفته از سنگینی گردون بر گُرده خویش، و گمنامی‌ در گورستان روشنگران گمنام روزگار...

چشم دارم!

چشم دارم بر چراغ چهره او، که چون چشمه‌ای چشم عطشناک مرا سیراب می‌کند. از چشمه چهره‌اش در چشمانم جویباری جاری گشت، جویباری از رنگ ترنج، از جنس رنج، گویی چو گنج...

《اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار

طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت

یار دیرینه ببینید که با یار وفادار چه کرد》



دلنوشتهعشقشکست عشقیحافظادبیات
زندگی در بردگی شرمندگی است/معنی آزاد بودن زندگی است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید