بخند:)
حتی اگر تنها قاب عکسی از تو بجا مانده باشد...
دوست میدارم آن لبخند تصنعی گوشه ی لبت را...
گرچه کوهی از غصه کمرت را خم کرده باشد
گرچه دست روزگار چنان سیلی محکمی به صورتت زده باشد که گونه هایت سرخ شوند و همه فکر کنند
خوشحالی...
آسوده خاطری...
استواری...
گرچه رنگ گیسوان حنایی ات را باران شقاوت برده باشد سفید شوند و همه فکر کنند
پیر شده ای...اما این نشانه پیری نیست...
عزیز من!
گلچین روزگار عجیب بد سلیقه است
خدا قلب اشتباهی را برای توقف تپش انتخاب کرده
مگر نمیدانست آن قلب کوچک چه چیزها تجربه کرده که برای فهمشان هنوز کودک بود
آن قلب کوچک بسیار خاطره ها حمل میکرد...
آن قلب کوچک خانه ای بزرگ بود که همه مان در آن اقامت داشتیم...
آن قلب کوچک مشتی بزرگ بود در برابر همه ی مشکلات و حوادث خیلی تلاش کرد تا نشکند...
آن قلب کوچک اقیانوسی بود آرام که بوی محبت میداد...
هنوز برای فرشته شدنت زود بود...
هنوز از عطر تنت سیر نشده بودم...
هنوز آغوش گرمت را می خواهم...
هنوز به دستان پر مهرت ب عنوان نواشگر موهایم نیاز دارم...
دلم برای قصه های شبانه ات تنگ شده...
دلم برای عطر گل محمدی روی جانمازت تنگ شده...
عزیز من!
اگر ناخواسته رنجاندمت مرا ببخش...
دوست دارم همان کودک 4 ساله بشوم و گوشه چادرت را بگیرم و باهم خیابان ها را متر کنیم...
دوست دارم دوباره در آغوشت خودم را به خواب بزنم تا بوسه ای نثار گونه هایم کنی...
اما چه حیف!
نیستی!
دیگر جز خیال بافی راه دیگری نمانده...
اما تو بخند
باری دیگر چال های گونه ات را به نمایش بگذار
چه خوب که وقتی میخندم مثل تو چال گونه هایم خودنمایی میکنند
از آن بالا برایم بخند...
گاهی دستی برایم تکان بده...
به باد سفارش کن موهایم را نوازش کند...
سفارش کن که گاهی بوسه ای از جانب تو روی گونه هایم بکارد...
دوستت دارم ...
تا پای جان ...
تا آخرین قطره ی شمع وجود...
دوستت دارم❤️