Nothing
خواندن ۱ دقیقه·۱۸ روز پیش

تنهاتر از همیشه

یه زمانی فکر می‌کردم آدم‌ها برای هم می‌مونن، که وقتی سختی بیاد، وقتی کم بیاری، یکی هست که دستتو بگیره، بگه: نترس، من کنارت هستم. ولی نبود… هیچ‌وقت نبود.

وقتی گریه کردم، تنهایی اشکامو پاک کردم. وقتی کم آوردم، خودم خودمو کشیدم بالا. وقتی خواستم از نو شروع کنم، هیچ‌کس نبود که حتی یه کلمه بهم بگه “تو می‌تونی”. همیشه خودم بودم و خودم. هیچ‌کس دستشو سمتم دراز نکرد، هیچ‌کس کنارم نموند.

پس چرا باید دیگه برام مهم باشه کی میاد؟ کی می‌ره؟ مگه تا حالا کسی بوده که واقعاً بمونه؟ مگه کسی جز خودم برام جنگیده؟ همه فقط تا جایی هستن که براشون راحت باشه، که چیزی ازت بخوان. ولی وقتی نوبت تو می‌شه، وقتی تو نیاز داری… فقط یه سکوت عمیق می‌مونه.

دیگه نه از رفتن کسی می‌ترسم، نه از نبودنش ناراحت می‌شم. من یه عمره که تنهای تنها توی سخت‌ترین لحظه‌های زندگیم موندم. از این به بعد هم همینه. پس چرا باید برام مهم باشه که کی قراره بیاد؟ که کی قراره بره؟ وقتی تهش، باز هم این منم که می‌مونم و یه دنیا سکوت و یه زخم دیگه که باید خودم مرهمش بشم

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید