امید
امید
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

این جا کجاست؟ من کیستم؟

کلاغ ها هم اعتصاب کردند تا صدایشان را نشنویم.

سکوت این بار ذهن های بسیاری را خواهد کشت‌.
سربازان گمنام جنگ را تبدیل به صلح خواهند کرد.
ارزش زندگی مساوی می شود با بودن های اختیاری.
هیچ کس حق ندارد از زیر پرچم عدالت بیرون برود.
مرگ های اندوه دیده می شود.
می خواهم بدانم که چرا اکنون این جا هستم.
بوی غم می آید صدای نفس های زندگی را حس نمی کنم. باز هم در حال غرق شدن هستم و هنوز شنا بلد نیستم. یک بار برای همیشه به سخنانم گوش کنید و تا آخر هیچ نگویید. بگذارید این بار فقط من حرف بزنم و شما گوش دهید. این بار نوبت من است‌. سعی کنید یک بار هم که شده از زاویه ی دید من به دنیا نگاه کنید. چندبار خواستم زاویه ی دیدم را تغییر دهم تا دنیایم تغییر کند اما موفق نشدم شاید بهتر باشد که از همین زاویه دید به راهم ادامه دهم و سوالاتم را با خود همراه ببرم.
سوال اول: من کیستم؟
سوال دوم: چرا این جا هستم؟
سوال سوم: بعد از این جا به کجا خواهم رفت؟
سوال چهارم: چه کسی حقیقت را می داند؟
سوال پنجم: برای بودنم چه بهایی پرداخت شده است؟
سوال ششم: می توانم دیگر نباشم؟
سوال هفتم: نبودنم چه بهایی خواهد داشت؟
سوال هشتم: من کیستم؟
یک بار دیگر مُردم و دوباره زنده شدم.
تولدی دیگر پس از مرگی دیگر.
جهان را چاره ای جز زایش و مرگ نیست.
دوباره خواهم مُرد و خودم را دفن خواهم کرد.
این بار زنده به گور خواهم شد‌.
می خواهم خودم را به مُردن بزنم تا روحم را ببینم.
پنجره باز است طناب آماده است.
قرص های روانگردان در معده ام سرگردان شده اند‌.
سکوت حرکت شلیک
دنیای بعدی یکدیگر را خواهیم دید.
من آن جا و تو این جا
جهان به سکوت و سکون من احتیاج دارد.
هنوز نفهمیدم من کیستم.
سوال های بی پاسخ جواب های منحرف کننده دارند.
او سوال طرح می کند و من پاسخی برایش پیدا نمی کنم.
شاید من هیچ وقت وجود نداشته ام‌‌.
شاید من، من نباشم.
موجودی باشم در موجودی دیگر.
نمی توانم بودنم را ثابت کنم.
شاید به راستی من حقیقت ندارم.
نفس می کشم. من یا او؟
اگر من نخواستم که باشم پس این من نیستم، همانی ام که خواست باشد.
سلول هایم برای چندمین بار از بین رفتند و من را با سلول های تازه تنها گذاشتند.
هر روز یک سلول تازه و هر روز یک جریان تازه
بودن برای نبودن و تصمیم نهایی برای ادامه دادن یا ندادن.
فکر می کنم هیچ چیز این جا از عدم قطعیت در امان نیست. نظریه ی ثابت شده و محکم گذشته، امروز به طور کلی رد می شود و نظریه های جدید جایگزینش می شوند.
در دنیایی که هیچ چیزش قطعی نیست و دانشمندانش هر روز کشفیات جدید را مطرح می کنند و روانشناسان هر روز راه جدیدی برای رسیدن به موفقیت بیان می کنند، چگونه می توان با قاطعیت زندگی کرد؟
راهی که امروز شروع خواهیم کرد، فردا مورد حمله و نقد قرار خواهد گرفت و شاید راهی که تا دیروز مورد نقد و حمله واقع می شده است، امروز مورد تشویق و حمایت قرار بگیرد.
هیچ کس نمی داند و نمی تواند ادعا کند، هر چه می گوید و بیان می کند، شک و شبهه ای در درستی اش نیست.
همه ی مسائل ثابت شده و صحیح تا اکنون، شاید زمانی مورد نقد قرار بگیرند و نادرستی شان در آینده مشخص شود.
گِرد بودن یا نبودن زمین، چرخیدن یا نچرخیدن زمین، چه فرقی می کند، وقتی انسان هنوز نتوانسته است علت وجودی خودش را کشف کند.
دستیابی به سیاره ها و کهکشان های دیگر سخت تر است یا دستیابی به درون خویش؟
من برم بخوابم، خسته ام.

بودننبودنهستیزندگیمرگ
روزنامه‌نگاری خوندم اما روزنامه‌نگار نشدم / کتاب خوندم اما نویسنده نشدم/شعر خوندم اما شاعر نشدم/ فعلا سرگردان و ماجراجو شدم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید