کنار دلم گوشه ای دنج، خروارها جمله و کلمه ریخته است
جملاتی که هیچ وقت جرات نکردم آن ها را در موقعیتی مناسب با لحنی مناسب بیان کنم
کلمات و جملاتی که روی دلم سنگینی می کند
نه می توانم پاکشان کنم نه می توانم بسوزمشان نه می توانم بیانشان کنم
فقط می توانم بنویسمشان
چون دلی برای شنیدن نیست
دل شنوایی که پند و اندرز ندهد عقایدش را، نطراتش را تحمیل نکند
فقط با دلش گوش کند
سخن گفتن از حال و روز دلم برایم سخت است
از ترس ناراحت شدن و عصبانی شدن دیگران باید مانع آن شوم که جملات کنج دلم از دهانم بیرون بیاید
باید بگذارم همان جا تا ابد باشند
تا شاید روزی آنقدر سنگینی بار کلمات برایم غیر قابل تحمل شود
یا شاید دلم را زخم و خونی کند
که دیگر نتوانم طاقت بیاورم
و از شدت درد و سنگینی دلم آنچنان فریادی از اعماق وجودم بزنم
که تمام کلمات و جملات بی مهابا و بدون ملاحظه با سرعت از دهانم خارج شوند
بدون آن که فرصتی برای اندیشیدن به عواقب این کار شاید غیر عمدی خودم داشته باشم.
سنگینی بار کلمات را تا یک جایی می توان تحمل کرد
طاقت هر انسان حد و اندازه ای دارد
و وقتی این طاقت تمام شود هر کاری برای سبک کردن و آرام کردن خودش انجام می دهد
حتی اگر به ضرر خود و اطرافیانش تمام شود
غم انگیز است آن که سکوت را نشانه ی رضایت می داند
آن که اعتراض نکردن و تحمل کردن را نشانه ی راضی بودن می داند
همان که با اولین اعتراض با واکنش های خود تو را مجبور به سکوت می کند
تا آن که یاد بگیری همیشه و همه جا سکوت کنی
حتی اگر حق با تو بود حتی اگر شرایط باب میلت نبود
و او گمان می برد سکوت تو نشانه ی رضایت قلبی توست و خود را بهترین می پندارد
آری جملات در دلم خاک می خورند و من هنوز سکوت می کنم
و نمی دانم فرصتی پیش می آید تا بتوانم این سکوت را آرام بشکنم
یا شکستنش آن چنان صدایی به پا کند که خود نیز وحشت کنم
کاش برای شنیدن جملات دل های یکدیگر وقت می گذاشتیم
بدون سرزنش کردن و قضاوت کردن
با هر تفکر و عقیده ای
تا شاید بتوانیم از فاجعه ای دردناک در آینده جلوگیری کنیم
چه سکوت هایی که پشتش جملات و کلماتی نهان شده است که تا به حال شنیده نشده اند
گاهی سکوت هم می تواند ترسناک باشد ترسناک تر از فریادی آرام
بگذار فریاد بزنم اما نگذار سکوت کنم
می خواهم فریاد بزنم دیگر سکوت کافی ست