مِهدی خوشنویس‌زاده
مِهدی خوشنویس‌زاده
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

لعنت به کمال‌گرایی ۱، لعنت به کمال‌گرایی ۲، لعنت به کمال‌گرایی ۳

ازونجایی که کامبک زدم و تصمیمم بر نوشتن بود، دوباره کمال‌گرایی مثل همیشه جلوم قد علم کرد و یک سری سوالات رو پرت کرد تو صورتم:

  • موضوع مفید و مناسب چی می‌خوای انتخاب کنی؟
  • اگر تو جملاتت غلط داشته باشی چی؟
  • راستی حالا عنوان مطلب رو چی بذاری که بقیه جذب بشن؟ اصلا کی جذب مطلب تو می‌شه!؟
  • اگه مطلبت ساختار تمیز و خوانایی نداشته باشه چی؟
  • اگه بقیه قضاوتت کردن چی؟
  • نه تو می‌خوای لخت شی! (این رو دیگه نمی‌دونم از کجاش درآورد!)

منم تصمیم گرفتم این مطلب رو اختصاص بدم به لعنت فرستادن و نشون دادن انگشت وسط به «کمال‌گرایی».

مختص کمال‌گرایی
مختص کمال‌گرایی


کمال گرایی چیست؟

تعریف ویکی‌پدیایی:

یک خصوصیت و ویژگی است که روانشناسا تعریفش کردن که فرد برای بالاترین سطح عملکردش سعی می‌کنه همه چیز خیلی بی‌عیب‌و‌نقص، طبق استاندارد و به قولی خیلی شیک و پیک پیش بره.

تعریف یک زخم خورده از کمال‌‌گرایی:

گشادبازیِ مدرن و یک برچسب روانشناسی برای انجام ندادن و به تعویق انداختن کارها و لذت نبردن از حالت فعلی!

من یک زخم خورده‌ام! یک برنامه‌نویس که هر موقع قصد داشت کاری انجام بده، باید با کمال‌گرایی هم می‌جنگید، انرژی صرف می‌کرد، هزینه می‌داد و در نهایت اون کار رو ادامه نمی‌داد و بیخیال می‌شد!

کمال‌گرایی باعث شد هزاران کار نکرده و نصفه نیمه داشته باشم. کمال‌گرایی بخاطر کارهایی که نکردم اعتماد به نفس و عزت نفسم رو پایین می‌آورد. کمال‌گرایی باعث می‌شد بخاطر انتقاد از کار خودم که نه! هنوز باید بهتر بشه. باید همیشه یه کاری رو در بهترین حالت انجام بدم. باید این کار اونقدر خوب باشه که تایید بقیه رو هم بگیره.


چگونه رها شدم؟

چند سال پیش یک مطلبی خوندم تحت عنوان «یک آشغالی تولید کن». نه به این معنا که بریم به همه چیز گ..ه بزنیم. به این معنا که آقا/خانوم شما استارت کاری که تا حالا نزدی رو بزن، درگیر استانداردها نشو، منتظر بهترین فرصت نباش که هیچ کاری نکنی. تو فقط کار رو شروع کن، و هر روز سعی کن اون کار رو بهتر کنی، مشکلاتت رو شناسایی کن و سعی کن بهبودشون بدی، نه اینکه از همون اول به فکر بهترین حالت باشی.

وقتی اینطوری رفتم جلو، دیدم استانداردها و چیزهایی که بلد نیستیم رو هم دارم یاد میگیرم و در پروژه بعدی، کار بعدی، تصمیم بعدی و.. دیگه می‌دونم باید چیکار کنم.

نکته دیگه اینکه این کمال‌گرایی به من تسلط داشت نه من روی کمال‌گرایی! دفعه بعدی، موقع شروع یک کاری، موقع انجام و شروع یک کاری، موقع فکر کردن به یک موضوعی، اگر کمال‌گرایی سروکلش پیدا می‌شد می‌گفتم:

لعنت به کمال‌گرایی ۱، لعنت به کمال‌گرایی ۲، لعنت به کمال‌گرایی ۳
لعنتی انجامش می‌دم!

دقیقا مثل این پروژم: https://github.com/MehdiKhoshnevisz/resume

یک پروژه رزومه‌ساز برای کسایی که با برنامه‌نویسی و گیتهاب آشنان. شاید پروژه خفن و بزرگی نباشه! اما پروژه‌ای هست که حس خوب داد و دوپامین رو برد بالا ازینکه انجامش دادم و یک محصول، یک چیزی تولید کردم و به این دنیای پر توقع و پر از ایده‌آل اضافه کردم.

کلمه‌های آخر

اینکه آدم به فکر رشد و پیشرفت باشه، اینکه آدم به وضعیت بد و فعلیش قانع نباشه، اینکه آدم همیشه دنبال این باشه یک کاری رو به نحو احسن انجام بده، اصلا و ابدا مورد صحبت من نیست و از بحث کمال‌گرایی جداست!

حرف من در مورد آسیب زدن کمال‌گرایی است. در مورد اینکه ممکنه کمال‌گرایی ما رو غرق کنه در افکارمون و باعث بشه زندگیمون رو مختل کنه و فرصت‌های خوب رو از دست بدیم.

البته که این تجربه من از کمال‌گرایی بود!


کمال‌گراییاعتماد نفسبرنامه نویسیزندگی ایده آلشروع کار
کد می‌زنم، می‌خونم، می‌نویسم. تجربه می‌کنم حتی به غلط | imehdi.dev
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید