در دفتر قلبم با قلم عشق و اندیشه ای طلایی شروع به نوشتن می کنم
بی شک این بار نمی توان با چیزهای معمولی، موضوعی با این عظمت را نوشت.
از قدر مطلق می نویسم، از مجموعه های متناهی و نامتناهی ، از مشتق و انتگرال و سهمی و تابع...
زندگینامه هر کدام را که مینگرم یک چیز مشترک بین همه شان جامانده و یا شاید آنقدر باعظمت و پرشکوه هست که نمی توان اثبات و تعریفش کرد.
مینویسم از فیثاغورس که یادش رفت وتر عشق را اثبات کند،
از نیوتون که فراموش کرد برای عشق قانونی تعریف کند،
پدر علم شیمی، آنتوان لاوازیه که توانست شیمی را خلق کند اما نتوانست ترکیبی برای دوای درد خستگی و آشفتگی بیافریند.
از آقای چارلز داروین که از تکامل زیست تعاریف عمیقی شرح داده است.
فلسفه دانی چون افلاطون و سقراط، از دهخدا و معین و لغتنامهشان ،از رودکی و مولانا و امثالشان، از قلم به دستان ماهری چون گابریل گارسیا مارکز و عباس معروفی، موسیقیدانانی نظیر بتهوون و شجریان و هزاران هزار انسان موفق و دانشمند که هیچ کدام نتوانستند برای عشق ، تعریفی مکمل و دقیق داشته باشند !
هر کدام آمدند و از رفتار معشوقهشان اصطلاحی به کار بردند:
مثل دهخدا که آمد و فرمود :
عشق، بیماری است که مردم آن را خود به خویشتن کشد و چون محکم شد ، بیماری باشد با وسواس مانند مالیخولیا.
فلسفه دانان گرامی هم بعضی عشق را رذیلت فرومایگی و برخی فضیلت و معرفت دانند و گویند عشق همچنان معمایی ستودنی است .
به اصطلاح مولانا جانِ شاعر :
خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم
وز بهر تو از هردو جهان برخیزم
خورشید تو خواهم که بیاران برسد
چون ابر ز پیش تو از ان برخیزم
به قول احمد شاملو به معشوقش آیدا :
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گریان در تمنای من …
عشق را، ای کاش زبان سخن بود …!
زیست شناسان در این باره عشق را این گونه تشریح می کنند :
عشق از کلمه عَشَقه گرفته شده است. عشقه نام گیاهی است که مانند پیچک بر تنه ی درختان و گیاهان می پیچد و شهد و عصاره آن را می گیرد.از این رو هر کس که از عشق برخوردار است ، با عشق و عشقه خویش بر گرده شجره مبارکه معشوق خویش می پیچد و عصاره معشوق را در درون خویش می کشد تا حدی که دیگر تفاوتی بین عاشق و معشوق ، یافت نمی شود . مجنون لیلی می شود و لیلی نیز مجنون می گردد.
ریاضی دانان هم یک جورایی قدر مطلق را اثبات کردند و به گمانم می خواستند بفهمانند که هر که عاشق شود و به وصل دیدار معشوق برسد ، مثبت و شاداب می گردد.
سخنی ارزشمند از غیاث اللغت را که اینگونه می گوید :
- هر صاحب دلی آمد و باده عشق نوشید و از تلخی آن مه زیبا روی و سنگدل سخنی گفت که عشق کامش را تلخ کرد و گاه شیرین و از دیده برفت .
اما من کسی را می شناسم که تعریف عجیب و دقیق تری از عشق دارد.
به گمانم هیچکدام از آنها که دربارهشان خواندم و نام بردم چنین تعریف نداشتند و حتی به اندازه او سختی نکشیدند و اشک نریختند و برای رضایت معشوقه شان به این حد تلاش نکردند.
دستانش گرما بخش دستان کوچک و قلب کوچک ، قلبش به مهربانی خورشید و دو گوی عسلی رنگ چشمانش لبخند می زند ، قامتش همچون کوهی محکم و استوار کنارمان ایستاده است و می جنگد.
از لیلی اش که همچو جوانه ای تازه شکفته که ممکن است با وزش بادی ریشه اش در بیاد و حیاتش را از دست بدهد آنقدر محاظت کرده تا تبدیل به گل زیبایی شده است.
و همیشه مراقب گنجشکان کوچکش است تا آب توی دلشان تکان نخورد.
تنها کسی که تعریفش از عشق در خانه و خانوادهاش خلاصه می شود! مردی بزرگترین سختی ها را متحمل شد تا تبسمی بر لبان لیلی و دختر و پسرش بنشاند.
من به تو و عشق بزرگت افتخار می کنم پدرم ❤️
ای کسی که بهترین و کامل ترین تعریف و اثبات برای "عشق" هستی...!♡
تعریف من هم از عشق، پدر و مهربانی بی وسعت وجودش است. روزت مبارک و فرخنده دلیل وجود عشق ❤️
پینوشت: پست با تاخیر بارگزاری شد ^^ منتظر نظراتتون هستم
آتنا خاکباز ✍
#مهــردخت