mehrofehr
mehrofehr
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

سه سیخ کباب

زن با صدای زنگ گوشی از جا پرید. قلبش به تپش افتاد. کتاب را بست. نفس عمیقی کشید و گوشی را جواب داد. شوهرش بود، پرسید: ناهار چی داریم خانوم؟

زن نگاهی به ساعت انداخت و با بی خیالی جواب داد: تا الان داشتم کتاب می خوردم. شمام میل داری؟ برات بذارم؟

کتاب شمام میل دارید؟
کتاب شمام میل دارید؟

مرد با خنده گفت: چه بلایی سر شما آوردن؟ نه خانوم، نوش جونت. همین که شما می خوری برا هر دومون کفایت می کنه.

شب ، مرد با سه سیخ کباب به خانه برگشت.
بفرمایید کباب :)
بفرمایید کباب :)
داستان قبلم:)
https://virgool.io/@mehrofehr/%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%85%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%DA%86%D9%87-%D9%84%D8%A8%D8%A7%D8%B3%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D9%88%D9%86-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D9%86-cp1xksxtnwtp
داستان بعدم: جامانده
کتابکبابداستانمحبت
آدرس وبلاگم: http://tanhasahelearamesh.blog.ir - هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن/وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید