melikam
خواندن ۵ دقیقه·۳ روز پیش

یادگار

‏الان باید از پس زندگی بربیام، بعداً یادم بنداز برات تعریف کنم چقدر همه‌چیز پیچیده و دور از دسترس بود. چطور یه‌سری چیزهارو به ناچار تحمل کردم و فهمیدم که بعضی مسیرها، نه انتخاب من بودن و نه چیزی که دلم می‌خواست، اما مجبور شدم ادامه بدم و ازشون رد بشم.
احساس قدرت عجیبی دارم، نمیدونم این اتفاقات چطور منو تغییر دادن،تغییری که منو متوجه و آگاه کرد که از این به بعد برای هر اتفاقی از زندگیم چه واکنشی نشون بدم.
من طرد شدم،رها شدم، تو اوج امید پس زده شدم و چیزی که فهمیدم این بود که محبتم همیشه بقیه رو هار کرده نه رام...
فهمیدم که من همینم که هستم، نیاز نیست تقلا کنم برای پذیرشم و انتخابم، فهمیدم من گزینه نیستم،انتخابم...
بله. من آمادگی اینو دارم عزیز ترین افراد زندگیمو زیر سی ثانیه ترک کنم. چتای چند سالمو توی یک چشم بهم زدن پاک کنم. عکسایی که به جونم وصلنم همینطور. من آمادگی اینو دارم در لحظه هرچیزی رو در آن ثانیه آتیش بزنم و پشتم رها کنم و حتی خم به ابروم نیاد. من حتی حاضرم چیزای با ارزشم رو خودم از دست بدم، قبل اینکه از دست برن. زندگی رها کردن و حذف کردن چیزایی که قرار نیست‌ توی دنیای من باشن رو بهتر از هرچیزی به من یاد داده. وابستگی توی من مرده. هیچ رفتنی منو غافلگیر و غمگین نمی‌کنه.
امیدوارم بفهمی دوس داشتن زمان و مکان نداره که هر وقت دلت خواست خسته شی ورفتن رو ترجیح بدی.من رفتم تا بفهمی تو روزای سخت باید کنارم میموندی تا تو تنهاییم تصمیم نگیرم تنهات بزارم ، تا بفهمی هیچ کس اندازه من اونقدر احمق نیست که کنار تو بمونه ، دوست داشته باشه ، رفتم تا بفهمی قرار نیس چون دوست دارم هر کاری دلت خواست بکنی، رفتم تا تو نبودم قدرمو بدونی.قدر احساسی که میدونم هیچ وقت نه من و نه تو قرار نیست دوباره تجربه کنیم،آدما تا کسی رو دارن ، قدرشو نمیدونن !بعضی وقتا اصلا نمیفهمن که هست ...گاهی تا طرف میره ، میگن : "اخی ... راحت شدیم "اما بعد از یه مدت ... وقتی میبینن هیشکی مثه اون نمیشه اول یادش میفتن ، بعد دلشون تنگ میشه و بعد دنبالش میگردن ...ولی دیگه پیداش نمیکنن !حتی اگه پیداش کنن ، دیگه اون همون آدم ِسابق نیست !... کاش قدر آدماروهمون جور که هستن ، همون جا که هستن بدونیم ، تا تبدیل به حسرت نشن.
میدونی نبودت دیگه سخت نیست، اذیتم نمیکنه، راستش عادت کردم به جایه خالیت، حتی خودتم نمیتونی پرش کنی. با رفتنت لبخندمو ازم گرفتی. خیلی وقته که از ته دلم نخندیدم، البته قبلش هم آدم شادی نبودم ولی وجودت بهم انگیزه میداد. ولی حالا ی بخشی از من بعد از تو فاسد شد. قبلا وقتی میخاستم برای تو چیزی بنویسم خیلی راحت تر بودم اما الان باید خیلی فکر کنم. اینو بدون که یه بخشی از من دلتنگ توعه و یه بخشه دیگه نمیخادت. با این تضاد که،دیگه شب ک میشه تنها میخابم، صب بجای چک کردن گوشیم قهومو میخورمو در کل تایم روزمو جوری برنامه ریزی کردم که یک لحظه ام برای فکر کردن ب تو زمان نداشته باشم،این رفتارهام بقیه رو یکمی نگران کرده ولی این خودش بخشی از تغییره، ی روز یکی بهم گفت تو چقدر بی احساسی، راستش اگه قدیم بود ازش دلخور میشدم و با کیلو کیلو کلمه از حرفش پشیمونش میکردم اما.... اما حالا برام مهم نیست، اهمیتی نداره که بقیه چطور در موردم فکر میکنن،من عشقی رو توی قلبم خاموش کردم که اشتباه بود.
این بزرگترین اشتباه قشنگ من بود راستش همونطور که گفتم پشیمون نیستم، چون تموم اون حرفا و خاطره ها بهم یاد داد حرف ها فقط حرفن، عشقا ام یه مشت قصه... من گذشتم از همه چیز ولی با این وجود هنوزم چیزایی برای از دست دادن دارم و این کوچیکترین جرقه من برای این زندگیه...
من همیشه بودم ، حتى وقتی بریده بودم دلخور بودم حتی وقتی حالشو نداشتم من همیشه بودم من دلم نیومد بی‌ پناهی ادما رو پناه نباشم دلم نیومد یهو بِبُرم برم دلم نیومد یهو رها کنم من همیشه بودم ، همیشه بودم واسه اونایی که الان نیستن...
این متن برای توعه و راستش برام مهم نیست بخونیش یا نخونیش.....
می‌دونی روزای اول خیلی قشنگ بودن.اون روزا که می‌خواستی دلمو ببری. مدلی که نگام میکردی. اون بغل کردن‌های صمیمی. اون روزا که وقتی پیام می‌دادی "اگه می‌تونی زودتر بیا ببینمت". وقتایی که خودت سعی می‌کردی هرجور شده سر صحبت رو باز کنی و آروم نزدیکم می‌شدی تا خجالتم بریزه.وقتی اولین بار دیدمت و میخاستی دستمو بگیری، وقتی سر کارات نظرمو می‌خواستی. وقتی به بهانه‌های مختلف میپیچوندیم میرفتیم بیرون، زمانی که کوچیک‌ترین تغییراتم رو می‌فهمیدی و ازم تعریف می‌کردی. وقتی می‌خواستم برم و از پشت پنجره اتوبوس با لبخندی که قیافمونو ضایع کرده بود،خیلی دلتنگ به همدیگه پیام میدادیم انگار ن انگار هنوز چن دقیقه ام نگذشته بود.روزایی که با عشق ساعتها کنار هم میموندیم و برای هم اهنگای مختلف پلی میکردیم و انیمه و فیلمای مورد علاقمونو باهم میدیدیم.
آره..‌. دل من همون‌ وسطا رفته بود برات. تو موفق شدی. تونستی کاری کنی چشمم به گوشی باشه به انتظار پیامِ دوباره‌ت. تونستی کاری کنی شبا قبل از خواب بهت فکر کنم. تونستی کاری کنی خنده‌هام جلوی تو قشنگ‌تر بشن. کاری کردی لباس‌های شادتر بپوشم. کاری کردی تو حال زندگی کنم و استرس‌های مسخره رو کنار بذارم. وقتی باهات بودم چشمام می‌خندید، یادم میرفت مشکلاتمو...یادم میرفت چیا داره بهم میگذره... وقتی تو یک اتاق بودیم انگار دنیا همون فضای ۳ در ۴ بود و بیرون از اونجا خالی بود از هرچیزی.
همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت که...
حالا خیالت جای صورتت روبه‌رومه و چندتا دونه ویسِ تکراری جای صدات می‌پیچه توی گوشم و ممکنه اثار خاطراتت هنوز یه گوشه ای از زندگیم باشن ولی خودت هرگز...
برای همون مدتِ کوتاهی هم که حس زندگی بهم دادی ازت ممنونم اشتباه قشنگ من.

"حضورت در کنار من معجزه نبود، نبودنت هم فاجعه نیست فردا روزِ دیگری برای من خواهد بود. بیشتر از این برایت اشک نخواهم ریخت... "

خدافظ
_____________



‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‎‌‌‍‎‍‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‎‌‌‍‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‎‌‌‍‎‍‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‎‌‌‍‎‍‎‌‍‎‌‌‍‎‍‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‎‌‌‍‎‍‌‌‎

۴
۰
?‹ فردایی بنویس که شکل امروز نباشد. ^^ ›?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید
نظرات