
by Goli Taraghi
My rating: 5 of 5 stars
تاریخ خواندن دوباره: دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴
پیش از پرداختن به داستان پیشنهاد میکنم در یوتیوب گفتوگو و دیدار مجلۀ بخارا و علی دهباشی با خانم گلی ترقی در کتابفروشی آینده را ببینید، خانم ترقی خیلی بامزه جرف میزند و ماجراهای جالبی را تعریف میکند
کتابی در ده فصل، داستان زندگی چند همکلاسی که حالا پیر شدهاند. آنان در دوران مدرسه عهد میبندند همیشه با هم باشند. هر فصل به یکی از شخصیتها اختصاص دارد: هاشمی، جلیلی، انوری، عزیزی، احمدی، مهدوی و حیدری
راوی پیرمردی است که شخصیت مرکزی کتاب است و خاطراتِ هفت رفیق را بازگو میکند. او تنهاست و شبها از سرما و سوز برف و حس تنهایی خوابش نمیبرد و به مرور گذشته دوستانش میپردازد: هاشمی که نقاش بود و ماجرای ازدواجش با شیرین، مهدوی و انوری که رفقای صمیمی بودند و رابطه نزدیکی با هم داشتند اما ورودِ طلعت رابطهشان را تغییر میدهد. جلیلی که دست آخر دچار مشکلات روانی میشود؛ حیدری که نقشِ سردستهٔ گروه را دارد و در آخر با حصبه و خیلی غیرمنتظره از دنیا میرود؛ عزیزی که پسرش به خارج میرود تا درس بخواند و مهندس شود اما گارسون میشود، با زنی غیرایرانی ازدواج میکند و صاحب بچهای با چشمان آبی و موهای قرمز میشود و هیچ وقت به ایران برنمیگردد و پدرش را چشم انتظار میگذارد
مضامین کتاب تنهایی، فرسودگی، بیماری، مرگ و تحول روابط است و به همه ما گوشزد میکند ایستگاه آخر سالخوردگی و تنهایی و از دست دادنهاست که هیج یک از آن گریزی نداریم
دست آخر بگویم این کتاب خیلی مرا یاد خود خانم ترقی میاندازد که آخرین خبری که از او رسیده این است که در آسایشگاهی در فرانسه، روزگار سالمندی را میگذراند و گویا بسیار غمگین و ناراحت است و با کسی حرف نمیزند. انگار خود هم دچار خواب زمستانی شده
View all my reviews