شما یادتون میاد از کی با نوشتن احساس کردین میتونین به ارامش برسین؟ نوشتن برای من راه فرار بود از نگرانی های زندگی، دریچه ی خیال به سمت دنیایی که توش پر از اتفاقای خوبه و شخصیت هایی که خلقش میکنی منتظرن تا بری پیششون و داستانو ادامه بدی.اما الان هر کلمه که بخوام بنویسم یاد زخم ها و دلتنگی هام میافتم. درسته احساسات واقعی تر شدن. اما بهایی که برای هر نوشته باید بپردازم به یاد افتادن اونه و در نتیجه فراموش نکردنش.باید یه داستانی بنویسم که حتی به طور ناخوداگاه شخصیتش بر اساس اون نباشه. هر دفعه بدون این که بفهمم درموردش مینویسم حتی الان.