نوشتن از عشق سخته. مخصوصا اگه ساعت 12 نیمه شب باشه و همه خواب باشن و تو مشغول نوشتن باشی...
همیشه توی زندگیم فکر میکردم آدما اول باید عاشق بشن، بعد ازدواج کنند. یه کم که بزرگ تر و پخته تر شدم فهمیدم خیلی وقتا توی واقعیت آدما اگه با نیمه گمشدشون ازدواج کنن، بعد از عقد عاشق هم میشن و به مرور زمان در طول زندگی این عشق پر رنگ تر میشه.
الان که دارم این مطلب رو مینویسم شب سالگرد ازدواجمه. دقیقا 4 سال پیش در روز ولادت امام رضا علیه السلام، با همسرم عقد کردیم و زندگی مشترکمون شروع شد. همونطوری که در بالا گفتم ازدواج ما به سبک سنتی بود. یعنی عاقلانه هم رو شناختیم و با هم ازدواج کردیم و بعد از ازدواج سعی کردیم عاشقانه زندگی کنیم. خدا رو شکر هر روز هم زندگیمون شیرین تر و قشنگ تر می شد تا این که یه اتفاق فوق العاده برامون افتاد. دقیقا یک سال و 5 روز پیش خدا یه هدیه بزرگ بهمون داد. دخترم زهرا 8 تیر 98 به دنیا اومد و جمع عاشقانه خونمون رو سه نفری کرد.
واقعا حس زیبای یک زندگی مشترک عاشقانه رو نمیشه وصف کرد و از اون قشنگ تر حس زیبای پدر شدن یا برای خانم ها، مادر شدن. زندگی آدم از این رو به اون رو میشه و جنس لذت های آدم خیلی تغییر میکنه.
برای همه دوستان، عزیزان و مخاطبان خودم از صمیم قلب دعا میکنم که اگه مجرد هستن، در اولین فرصت شرایط ازدواج براشون فراهم بشه و از نعمت تأهل بهره مند گردند. و کسانی که ازدواج کرده اند و هنوز بچه ندارند، از خدا میخوام که هر چه زودتر شیرینی و لذت بچه دار شدن رو بهشون عطا کنه.
اگه این مطلب رو دوست داشتید، لایک کنید و بسیار خوشحال میشم که نظرات و پیشنهادات خودتون رو در کامنت باهام به اشتراک بگذارید.