vahedi.mahan
vahedi.mahan
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

شکست من در توییتر


امشب ازون شباس که فقط باید نوشت...از چی و از کی نمیدونم و حتی نمیدونم ته این نوشتن به کجا میرسه و حتی نمیدونم تهش منتشر میشه یا نه اما اگر الان داری شما این رو میخونی قطعا منتشر شده و من یه بار سنگین از رو دوشم برداشتم؛ پس خوش اومدی به سفر کوتاه من!

قرار بود فقط از شکست بزرگم تو توییتر بنویسم اما یهو دلم خواست بیشتر بنویسم، انقدر بیشتر که حتی شاید تهش بغضم بگیره و بغضمم بترکه...

دو سال پیش بود که سجاد گفت ماهان چرا نمیای توییتر اولش مقاومت کردم اما خیلی زود مقاومتم شکست، پیج قدیمیم رو پیدا نکردم و یه پیج جدید زدم، شروع کردم به نوشتن اما نمیدونم چرا هرکاری کردم دیدم آدم کوتاه و مختصر نوشتن نیستم پس تصمیم گرفتم یه مدت بخونم تا یاد بگیرم اما هرچی بیشتر گذشت تنفرم بیشتر شد...این سیر صعودی تنفر تا جایی رفت که یه مدت پاک کردم پیجمو اما خب طبیعتا میدونیم چی شد! بله مثل هر شبکه دیگه ای من ضعیف النفس معتادش شده بودم و نمیشد که ولش کرد واسه همین دوباره برگشتم، اتفاقا این بار پیج قبلیمم یافتم و به خیال خودم با یه استراتژی خفن تولید محتوا هم برگشتم (دقیقا شبیهش رو تو اینستاگرام کردم و گرفت) اما نه تنها نگرفت بلکه دیدم نههههههه اوضاع خراب تر از این حرفاس، تنفر من از توییتر و چس ناله هاش خیلی وحشتناک تر از اونیه که فکرشو میکردم و میکنم...نه تنها نتونستم بنویسم که حتی همون حس تایید شدگی کمی هم که داشتم تا قبل از این استراتژی جدید، دیگه نداشتم...عجب روزگاریه!

اما اصل حرف امشب من اینا نیست، اصل حرف من دلتنگیه

توییتر منو دلتنگ آدمایی میکنه که یکی از مهم ترین برهه های زندگیمو باهاشون گذروندم، لیسانس! نه که دوسشون داشته باشم اما همیشه حسرت میخورم که چرا اونجوری که من میخواستم نبود و نشد؟ چرا تا همه چی روال میشد یچیزی به هم میریخت؟ چرا انقدر اشتباه کردم؟ آره من دلتنگ گذشتم میشم؛ گذشته ای که عمیقا توش گیر کردم و رها کردنش برام مثل کابوسه...

من باختم و بدم باختم اونم به خودم، خیلی وقت بود اینطوری نباخته بودم اما من خودمو به کمک توییتر شکست دادم، به کمک توییتر به خودم فهموندم حالا حالاها مونده تا به خودم برسم...

حتی اینجاهم غرورم نمیذاره راحت بنویسم...

چند وقت پیش یه توییت دیدم که متن ترانه فرهاد بود...خیلی درگیرش شدم...نمیخوام سرچش کنم و هرچی ازش یادمه رو تایپ میکنم و امیدوارم درست باشه....این ترانه نقطه فروپاشی من بود.



میبینم صورتمو تو آینه
با لبی خسته میپرسم از خودم
این غریبه کیه؟ از من چی میخواد؟
اون به من یا من به اون خیره شدم؟
باورم نمیشه هر چی میبینم
چشامو یه لحظه رو هم میذارم
به خودم میگم که این صورتکه
میتونم از صورتم ورش دارم!
میکشم دستمو روی صورتم
هر چی باید بدونم دستم میگه
منو توی آینه نشون میده
میگه: این تویی، نه هیچ کس دیگه!
جای پاهای تموم قصه‌ ها
رنگ غربت تو تموم لحظه‌ ها
مونده روی صورتت تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا!
آینه میگه: تو همونی که یه روز
میخواستی خورشیدو با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونت شده
داری بی‌صدا تو قلبت میمیری!
میشکنم آینه رو تا دوباره
نخواد از گذشته‌ ها حرف بزنه!
آینه میشکنه هزار تيکه میشه
اما باز تو هر تيکش عکس منه!
عکسا با دهن‌ کجی بهم میگن
چشم امید و ببُر از آسمون!
روزا با هم دیگه فرقی ندارن
بوی کهنگی میدن تمومشون!



تمام...

دل نوشتهشبتوییترفرهاد مهراد
معرفی خودم برام سخته پس با نوشته‌هام منو بشناسید || عضوی از جامعه #نوآوری و # فناوری ایران || عاشق فرآیندهای تصمیم‌گیری || گاهی از تجربیاتم می‌نویسم و گاهی دل‌نامه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید