ویرگول
ورودثبت نام
نویسنده کوچک
نویسنده کوچکمیلاد مکاری اصل
نویسنده کوچک
نویسنده کوچک
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

تمام خاطرات کودکی من

امروز وقتی داشتم تو اینستا چرخی میزدم به یه فیلم رسیدم.

در برنامه هزار و یک، یه جایی جناب خان میگه:آقای موذن زاده میون اذونش یه چیزهایی میگه

کییراََ کبیرا

الحمدلله بکرتا واصیلا"

الحمدلله الذی لم یتخذ صاحبة و لا ولدا و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیرا

بعد از دیدن این فیلم یاد بچگی های خودم افتادم، وقتی هفت هشت سالم بود. بیشتر اوقات خونه پدربزرگم بودم (نوه دوم بودم ولی استهبان بودم و خیلی عزیز😎✌🏻) یه مسجد تو محله بود می‌رفتیم اونجا بازی می‌کردیم و نماز می‌خوندیم. مسجد یه پیش نماز داشت همه بهش میگفتن آخوند (البته آخوند نبود.) قبل از اذون همیشه این عبارات رو می‌گفت:دعاهای بعد از نماز یادمون می‌داد.تموم اون محله ذکر ودعاها رو از اون یاد گرفته بودن.

یه مدت پیش به طور اتفاقی اونو تو خیابون دیدم ،با واکر و قد خمیده 🙃

اولین معلم قرآنی زندگی من قد خمیده و فرتوت شده بود. اون قد خمیده شده بود و تمام خاطرات و ذکر های ماندگار شده در ذهن من هم گریان.

(ویرگول جان تولدت هم مبارک دوست داشتم بهتر بنویسم و متن بذارم اما نتونستم تحت فشار روحی و جسمی زیادی هستم.یه پست شاد طلب همه دوستان ✌🏻)

کودکیویرگولخاطره
۱۰
۷
نویسنده کوچک
نویسنده کوچک
میلاد مکاری اصل
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید