مریم
مریم
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

نوبهار است در آن کوش تحمل بکنی!

هر وقت بهار تموم شد، بیدارم کنین!
هر وقت بهار تموم شد، بیدارم کنین!


هیچ وقت نتوانسته‌ام این مصراع را درک کنم که می‌گوید: ″نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی″

من نمی‌دانم بهار چه چیزی را در خیلی از آدم‌ها زنده می‌کند که چند روز مانده به پایان اسفند ماه، حالشان دگرگون است و احساس تازگی دارند.

راستش این حرف‌ها نک و ناله نیست. غرغرکردن برای من دیگر شوخی است. اما سال‌ها برایم سوال بوده که مگر پاییز چه عیب دارد که دل خیلی‌ها را می‌گیراند؟ مگر زمستان از زیبایی چه کم دارد که خیلی‌ها غم عالم به دلشان می‌نشیند؟

برای من بهار یعنی شروع رخوت، یعنی کش آمدن روزهای پر از گرده‌های گل، یعنی عطسه‌های پی‌درپی، یعنی یادآوری همیشگی دور بودنمان از طبیعت.

می‌دانم که دیدن شکوفه‌های سرمست بهاری می‌تواند حال آدم‌ را خوب بکند. اما من آن‌قدری که از خش‌خش برگ‌های زرد و نارنجی زیر پاهام به وجد می‌آیم، از دیدن صورتی‌های شاداب لذت نمی‌برم!

حافظ اگر همین حالا در این بهار داغ و خسته، کنار من نشسته بود و به صدای شهر گوش می‌کرد، به صدای این همه دهانِ بسته انسان و فریاد دلخراش اگزوزها، دیگر نمی‌کوشید تا بگوید: ″نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف/ گر شب و روز در این قصه مشکل باشی″

شاید اگر حافظ این‌جا و اکنون را تجربه می‌کرد، جز‌ بر لب جوی نشستن و گذر عمر دیدن کار دیگری نمی‌کرد.

من فکر می‌کنم ما از حافظ سخت‌جان‌تر هستیم و زنده‌تر. که نه بهار شیراز قرن هشتم را دیده‌ایم و نه شراب ساقی را چشیده، ولی هنوز زنده‌ایم و در جست‌وجوی راهی برای بیرون کشیدن نفس، از ریه‌های دودی جهان مدرن. بهار ما بهار حافظ نیست. بهار ما با پاییز تناسب بیش‌تری دارد. پاییز بوی عشق می‌دهد و جدایی، بوی باران و بوی کافور، بوی اسارت و آزادی. پاییز جمع اضداد است. و من فکر می‌کنم نوای هیچ فصلی به اندازه پاییز با ناقوس زندگی ما هارمونی ندارد‌.

شعرحافظپاییزبهارادبیات
علاقه‌مند به نوشتن در باب جامعه، نوشتن، و زنان⁦??‍♀️⁩⁦✒️⁩
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید