ویرگول
ورودثبت نام
مینا کوزری
مینا کوزریمینا هستم، به تازگی سوگ پدرم را تجربه کرده ام و اینجا از روزهای دشوار سپری کردن این سوگ مینویسم و از روزمرگی
مینا کوزری
مینا کوزری
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

سوگ‌نامه سوم

دو روز مانده به یک ماهگیِ نبودنش برای اولین بار خواب پدرم را دیدم. تا قبل از آن هم او را در خواب دیده بودم اما در آن خوابها او همیشه در میان شلوغی جمعیت گم شده بود. اینبار اما با مادر و خواهر بزرگترم در یک ویلا بودیم که یکدفعه پدرم ناپدید می‌شود. به پلیس اطلاع می‌دهیم اما انگار در پسِ ذهنمان می‌دانیم خودش رفته نه اینکه حادثه‌ای رخ داده باشد. شبیه رفتنِ پس از تحمل کردن یک دوره اضطراب روحی. برای همین مادر و خواهرم نگران نبودند اما من خیلی بیتاب بودم. تلفن را برداشتم تا به اداره پلیس زنگ بزنم و گزارش جست و جویشان را دریافت کنم. اما مدام بوق اشغال می‌زد تا اینکه از حیاط پشتی صدای پا شنیدم. و وقتی به آنجا رفتم پدرم را دیدم که با همان زیر پیراهنی آبی که همیشه در خانه با آن می‌گشت آن طرف حصارها که فاصله زیادی با خانه نداشت با پسر بچه‌ها مشغول فوتبال بازی کردن بود. وقتی مرا دید به طرف حصار دوید و با چشم‌هایی که حالا اشکالود بود فقط یک کلمه گفت: ((کجایی؟)) من به طرف در آهنی وسط حیاط و به طرف پدری دویدم که حالا روی زانوهایش نشسته بود و دستهایش را برای به آغوش کشیدنم باز کرده بود. این زیباترین خوابی بود که در تمام زندگی‌ام دیده‌ام با مفهوم عشق، پدر و دلتنگی. حالا می‌دانم که او هم همانقدر که من دلتنگ او هستم دلتنگم است. در جایی درونِ خط افق، میان مرگ و زندگی یا در ذهن و قلب من، نمی‌دانم…

مینا

سوگجستارروزمرگیخاطره
۴
۰
مینا کوزری
مینا کوزری
مینا هستم، به تازگی سوگ پدرم را تجربه کرده ام و اینجا از روزهای دشوار سپری کردن این سوگ مینویسم و از روزمرگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید