شوق انسان به اتّحاد با شریک زندگیاش، او را به همآغوشی میکشاند؛ چرا که ایندو میخواهند در همدیگر محو شده و به «یکبودن» برسند؛ و این فلسفهی همآغوشی است.
در همتنیدنِ زن و شوهر، نه برای اطفاء شهوت؛ بلکه برای اینست که میخواهند در همدیگر خمیر بشوند؛ در همدیگر محو بشوند؛ چون شکر در آب! و این چون ممکن نیست، لاجرم تا جای ممکن در همدیگر فرو میروند و از این «فرورفتگی» هم میخواهند پیشتر و پیشتر بروند؛ لاجرم تنها میتوانند یک اثری در هم پدید بیآورند... و اینجاست که مرد خودش را در درون زن فرو میریزد؛ و این آغاز یک زندگی دیگر است.
در حقیقت، فرزندآوری نه از روی وظیفه و غریزهی حیوانی، بلکه از روی تقدّس «عشق» باید صورت بگیرد!
آن فرزندی که در چُنان رابطهی عشقآلودی پدید میآید، در حقیقت عصارهی وجودی والدین است! آنفرزند، در حقیقت شخصیتی است متکامل از ایندونفر! آن فرزند، دقیقا ترکیب ایندونفر است در یک کالبد!
تفاوت زیادی میتوانی دید در میان فرزندانی که از روی وظیفهی عرفی پدید آمدهاند، و فرزندانی که از عطشِ محو شدن والدین در یکدیگر پدید آمدهاند؛ هم از لحاظ ذکاوت و هم از لحاظ زیبایی! و همهی این شور و شوقها از حفظ حرمت و احترام بهیکدیگر رخ میدهد.