نمیدونم کی تا حالا اضطراب رو تجربه کرده اما دوستی به من می گفت بهتره آدم سرطان بگیره تا اضطراب !
ی جورایی راست می گفت ، حداقل منی که نُه سال تمام با اضطراب دست به یقه بودم اینو خوب درک می کنم .
میدونی ی وقتایی امتحان داری ، بدهی داری دچار استرس میشی ، ولی امتحان ت رو که بدی یا بدهی ت رو که بدی استرس ت تموم میشه ، اما اضطراب اینطوری نیست ! اضطراب قبل امتحان هست بعد امتحانم هست ! نمره تم خوب بشه هست ! کلا همیشه هست و رفتنی نیست ! نگرانیِ دائمیِ ، همیشه باهات هست و دست از سرت بر نمیداره !
یادمه اولین بار دی ماه سال 88 بود که اومد سراغم ، اولش ی دلشوره ی خیلی ساده بود . زیاد محل ش نزاشتم ! تازه تو ی شرکت خیلی خوب استخدام شده بودم و شرایط م عالی بود اما نمیدونم چرا نگران بودم. ی مدتی گذشت نگرانیم بیشتر شد ، خیلی نگران آینده بودم که چی میشه و چطور میشه . اینا در حالی بود که من دانشجوی فوق لیسانس بودم و داشتم روی پایان نامه م کار می کردم ، درسم هم همیشه خوب بود ، فکر کردم شاید مال پایان نامه م باشه ، گفتم بزار دفاع کنم ببینم شاید خوب بشم .
القصه ، سال 89 دفاع کردم و نمره م هم عالی شد اما خوب نشدم که هیچ ، بدترم شدم !
دلم بیشتر شور می زد و خیلی نگران تر از قبل بودم ، رفتم دکتر ، روان پزشک .
سوال و جواب کرد و گفت که این اضطراب تون چیز مهمی نیست و فعلا نیاز به دارو نداره !
دست از پا دراز تر برگشتم خونه اما نگرانی ول م نمی کرد ، کم کم رو همه جنبه های زندگیم تاثیر گذاشت و حالم روز به روز بدتر می شد اما روان پزشک هنوز معتقد بود که به دارو نیازی نیست !
تا اینکه شدت نگرانی به اونجا رسید که من تپش قلب هم گرفتم ! گاهی اینقدر قلبم تند تند می زد که فکر می کردم الان از تو سینه می پره بیرون ! اونجا هم دکتر فقط پروپرانول داد و گفت داروی بیشتری نیاز نیست !
ممکنه بگی پس چه اضطرابی به دارو نیاز داره ؟ اضطرابی که اول روی خواب شما تاثیر بزاره . مثلا بی خواب بشی ، کابوس ببینی ، از خواب بپری یا تو خواب جیغ بزنی و دوم اینکه اضطرابی که روی اشتهای شما اثر بزاره : یعنی پرخوری کنی یا کم خوری کنی یا که اشتهات رو از دست بدی .
چون خواب و اشتهای من نرمال بود دکتر بمن دارو نداد اما ، ،
بعد خداوند بمن ی پسر داد صحیح و سالم ، یکساله بود که با یک اشتباه پزشکی فوت کرد ! !
اونجا دیگه تیر خلاص خوردم ، رسما فرو ریختم و دکتر بمن دارو داد. گفت که باید افکارت میزون بشه . اولین بار که دارو خوردم حالم خیلی خوب شد . قشنگ یادمه بعد از دو هفته دارو خوردن حس می کردم نگران نیستم و بعد از یکماه حتی نسبت به آینده امیدوارهم شده بودم . چهار ماه و نیم دارو خوردم و بعد دکتر دارو رو قطع کرد .
سال بعد دوباره باردار شدم و خداوند یک پسر دیگه بمن داد. چند ماه بعد دوباره اضطرابم شروع شد ! دوباره نگرانی و دلشوره . رفتم دکتر و گفت چیز مهمی نیست !
خلاصه که سرتون رو درنیارم این اضطرابه هی میومد هی می رفت ، و نه سال طول کشید من تو این نه سال سه دوره دارو خوردم . البته هیچوقت به شدت دفعه اول نبود و هیچوقت هم دارو مثل دفعه اول حال منو خوب نکرد !
آخرین بار که رفتم دکتر داروهامو عوض کرد ولی داروی جدید به شدت منو می خوابوند و دکتر گفت که قطع کنم. بعد دکتر گفت از ورزش و مطالعه کمک بگیر .کم کم به این نتیجه رسیدم که این اضطراب خوب شدنی نیست و تا آخر عمرم با منه ! فکر می کردم که چیکار کنم با وجودی که این اضطرابه هست بتونم بهتر زندگی کنم.
کم و بیش ورزش می کردم مطالعه هم که همیشه جزو کارهای مورد علاقه م بوده. شروع کردم به روان شناسی خوندن. راستش تو این نه سال چند باری رفتم مشاوره ولی هم خیلی گرون بود و هم اینکه اون نتیجه لازم رو نگرفتم . فکر کردم من که عاشق مطالعه م و زبانم هم خوبه ، شروع کردم به مطالعه منابع انگلیسی و با متد شناخت درمانی آشنا شدم . هر چی می خوندم روی خودم پیاده می کردم. در کنارش ورزش رو هم شروع کردم اما نه با روش قبلی ! می رفتم باشگاه ، بدنسازی با وزنه . با مطالعه بسیار فهمیدم که به جای سِت های سه تایی بهتره که سِت های چهار تایی ورزش کنم . وقتی این مدلی ورزش کردم خیلی بهم فشار می اومد و به شدت عرق می کردم طوریکه موهام کاملا خیس می شد انگار که زیر دوش آب وایستادم . از اونطرف هم با پیاده کردن تکنیک های شناخت درمانی روی خودم متوجه شدم که چقدر اشتباه فکر می کردم و اشتباه نتیجه می گرفتم .
یکماهی که گذشت احساس کردم چقدر حالم خوبه ! چقدر بهتر شدم و چقدر تغییر کردم. به آینده خوش بین شده بودم و امیدوار . احساس می کردم که خیلی خوب میتونم از عهده آینده بر بیام . منی که همش فکر می کردم آینده خرابه و روز به روز بدتر میشه حالا ظرف یکماه فکر میکردم که نه بابا درست میشه و هر چقدر هم خراب شده باشه از همین جا میشه که درست بشه .
خیلی دلم می خواست این تجربه مو براتون می نوشتم . برای همه ی اونایی که با اضطراب درگیرن و با دارو خوردن خیلی به نتیجه نرسیدن . شایدم دیگه از خوب شدن ناامید شده باشن ولی خواستم بهتون بگم که امیدتون رو از دست ندین که من بعد از نُه سال اضطراب در سال دهم خوب شدم :)