سال 93 وارد دانشگاه شدم ، در شهرستان دیگهای و فضای کاملاً متفاوتی رو تجربه کردم که مدتها نتونستم باهاش بهخوبی منطبق بشم ، به بخش کوچکی از جذابیت هاش دودستی چسبیده بودم و بخش عظیمی از جذابیت هاش رو بهکل نادیده گرفتم .
فضای خوابگاه هرچند معروفه به صمیمیت و رفاقت ، اما وجهی مغفولی داره ، در خوابگاه با افراد زندگی میکنید نه معاشرت و در کنار اون تکثر فرهنگی به خوبی دیده میشه ، از آدمایی که شوخی های محیر العقولی باهم میکنند و تصورشون اینه این شوخی ها برای همه جذابه ، تا آدم هایی که کمتر از «آقای ...» صدا کردن رو توهین تلقی میکنند . از کسانی که به شدت بنای درس خوندن و رنک شدن میگذارن (بکوب بخون) تا درسخون های سابقی که فک میکنند دوران کنکور گذشت و الآن باید از وجهه هایی که بین دانشگاه و مدرسه تمایز ایجاد میکنه لذت برد . اما مهمتر از همه تکثر فرهنگی بود که برای من مایهی آزار بود .
تکثر فرهنگی تا مدت ها مانع از این بود که بتونم دوست و همصحبت و یا اصطلاحاً سنگ صبوری پیدا کنم[2] ، عمدهی دوستی ها معطوف به بعد خاصی بود ، برخی تضارب علمی، برخی گپ ورزشی ، با بعضی از فیلم و سریال میگفتیم اما به وضوح (خیلی هامون) با هم صحبت ها احاطه شده بودیم.
ایام دانشگاه در حسرت روز های دبیرستان بودم ، که از کلاس 30 نفره با 29 نفر ارتباط نزدیک داشتم و اکیپ حیاط مدرسه همیشه زنگ های تفریح بهراه بود ، بازی میکردیم و چرند میگفتیم و میخندیدیم ، این حسرت در چند سال اول دانشگاه بامن بود .
سالهای پایانی(شاید بهتره بگم ترم های پایانی) کمی وضع بهتر[1] شد ، و ترم به انتهای رسید ، اما پس از دانشگاه (و با شروع دورهی حیات حرفهایم) این بار نوبت به دانشگاه بود که به نقطه حسرت بدل بشه ، این بار این حسرت تعامل (هرچند سطحی) با دهها نفر ، بینظمی ، فراغی بال ، تا ساعت 4 بیدار موندن ، گعدهای فیلم دیدن و ... بود که نوبت به حسرت خوردن اون ها رسید ، شبزنده داری ها و گشتوگذار های مختلف دانشگاه و حتی (و بلکه بیشتر) حسرت کارهای نکرده و تجارب طی نکرده تا کار هایی که انجامشون دادیم بهانهی حسرت شد.
شاید از دوران حسرت مدت متوسطی بگذره (نه زیاد و نه خیلی کم) امروز دیگه حسرت گذشته رو نمیخورم ، اما به عنوان یک حسرتخور سابق قهار ، برعکس تصور معلول ، حسرت زاییده زمان حال هست نه گذشته ، چیزی که موجب حسرت میشه نه گذشتهی پرشکوه و پرلذت ، بلکه جاماندن ما از پذیرش نقش جدید و انطباق با نقش جدید هست . لَختی خصایص ما ، باعث میشه ذهنمون به سرعت شرایط عوض نشه ، بنابراین ذهنی که برای شرایط سابق آموزش دیده ، نقطهی ایدهآلش رو (گذشته) طلب میکنه .حسرت نخوردن گذشته معلول تغییر ذهنیت و پذیرش نقش فعلی خواهد بود ، که از مزایای نقش فعلی لذت برد و با مسائل اون مواجه شد ، شاید تاثیرگذار ترین سکانس سینمایی من ، سکانسی باشه که اطرافیان پاندای کنگفوکار (در قسمت سوم) هر کدوم خودشون رو میشناسن و با صفت مناسب معرفی میکنند ، حسرت معلول عدم شناخت خودفعلی ما و شرایط متناسب با ما و نیز شناخت شرایط و انطباق با اون هست ، حسرت در گذشته نیست ، حال رو دریابیم .
1-در نگارش فارسی معاصر تاکید بر جدانویسی است پس تا حد امکان واژگان مشتق و مرکب رو باید جدا و با نیمفاصله نوشت (مثال کامروا، بهروزی ، تندرستی، روانشناس)
2-خودگشوگی از بهترین مواجهه ها با فشار روانی هست