میخواهم قصه ی تجربه را بگویم؛ قصه ای که شاید در قرن بیست و یکم با وجود بازگو شدن های مکرر، گوش شنوایی پیدا نمی کند و مخاطبی ندارد. قصه را از اینجا آغاز می کنم:
معلمی در کلاس خود، بین دانش آموزانش چک-پول صدهزار تومانی توزیع می کند. این خبر، با سرعتی نزدیک به سرعت نور در همه جا پخش می شود و دیری نمی پاید که آوازه این معلم و کار جالبش، همه جا می پیچد.
به طور موازی، در گوشه ای دیگر از دنیا، اما زیر همین آسمان آبی رنگ، معلمی، تجربه های پنجاه سال زندگی پر فراز و نشیب و سرشار از آموزه اش را در اختیار دانش آموزان می گذارد، اما خبر این اتفاق عظیم و با شکوه، نه تنها به گوش مردم نمی رسد، بلکه از کلاس بیرون نمی رود و همزمان با وقوع، در همان کلاس دفن می شود.
نتیجه ی این قصه ی تراژدیک، این است که پنجاه سال تجربه، صدهزار تومان هم نمی ارزد... .
همیشه تجربه کردن برایم لذت بخش بوده و هست. رمان شهربانو را که شروع کردم، نتوانستم آن را کنار بگذارم؛ همان روز تمامش کردم. اولین رمانی بود که هنگام خواندن بعضی قسمت هایش در گلو بغض می کردم و اشک چشمانم مانع خواندن ادامه رمان میشد. سرم را بالا میگرفتم، اشک هایم را پاک می کردم و بعد از چند لحظه رمان را ادامه میدادم. برعکس قصه دلبری که روایت کننده ی داستان، همسر شهید است، اینجا با مادر شهید سر و کار داشتم. مادری که نامش شهربانو است و با روایتش حس مادرانه اش را به خواننده منتقل میکند و او را تحت تاثیر قرار می دهد. چقدر مادر بودن سخت و قشنگ است؛ معنای دقیق تر این جمله را یا یک مادر می فهمد، یا کسی که تجربه ی مادر بودن داشته باشد! قصه تجربه را برایتان خواندم. در این رمان، شهربانو چکیده هفتاد سال زندگی اش را شرح می دهد و این هفتاد سال تنها پانزده هزار تومان قیمت دارد! گاهی به خودم میگویم چقدر خوب است که کتاب ها ارزان هستند! من تجربه ها را ارزان می خرم! سه هیچ به نفع من!