در کودکی زیاد رمان می خواندم؛ آن هم از جنس تخیلی اش؛ از افسانه نارنیا گرفته تا شازده کوچولوی اگزوپری. در نوجوانی، تغییرات چشمگیری در نگرشم به وجود آمد و یکی از پیامدهای این تغییر این بود که رمان خواندن را وقت تلف کردن می دانستم. به جای رمان کتاب های دیگری را برای خواندن انتخاب می کردم. تا اینکه اکنون به دوره جوانی رسیدم و فهمیدم که سخت در اشتباه بوده ام! با یک تغییر نگرش دیگر(!) دوباره دوره رمان خوانی ام آغاز شد. می دانید چه شد؟! با مفهومی به نام تجربه آشنا شدم! نه اینکه قبلا این مفهوم را نمی شناختم نه! فقط درک درستی از آن نداشتم. اکنون دریافته ام که با خواندن یک رمان می توان یک زندگی جدید را تجربه کرد و در آن زندگی چیزهای زیادی آموخت! چیزهایی که می تواند عمر عقلت را چند برابر کند. تو می توانی با خواندن داستانی بلند، یک قاتل باشی و قاتل بودن را تجربه کنی! جراح باشی و طعم تلخ مرگ بیمارت را در عمل جراحی بچشی! معلم باشی و به دانش آموزانت عشق بورزی! رییس جمهور باشی و بار سنگین اداره یک کشور را روی دوش خود حس کنی و ... . همین امشب رمانی را شروع کردم به نام قصه دلبری. جالب اینجاست که همین امشب هم آن را تمام کردم! راستش اولین بار بود که رمانی با رنگ و بوی شهدایی به دست می گیرم و می خوانم. شاید باورتان نشود اما داستان زندگی این زوج عاشق حزب اللهی آنچنان برایم کشش داشت که نتوانستم رمان را تمام نکرده ببندم. من گوش به صدای همسر شهید سپردم تا برایم از خاطرات زندگی با شوهرش بگوید. اینکه چگونه عاشق یکدیگر شدند، چگونه زندگی کردند و چگونه دوری یکدیگر را تاب آوردند. من در یک ساعت، چندین سال شهید مدافع حرم بوده ام و اکنون اگر بگویند همسر شهید، شاید بفهمم که چه می گویند. راستش را بخواهید، همیشه برایم سوال بود که به قول معروف فاز مدافعان حرم چیست؟! چگونه می اندیشند، چگونه زندگی می کنند و چگونه خانواده تشکیل می دهند؟! این رمان به سوال هایم جواب داد؛ برای خواندن این رمان عاشقانه ی واقع گرا، لزومی ندارد که حتما بسیجی باشید. حتی اگر خدا را هم انکار می کنید، بد نیست اگر حداقل یکبار با این کتاب، خداباورانه شهید شوید! چه اشکالی دارد؟ یک بار با قمارباز داستایوفسکی قمارباز شوید و یک بار با قصه دلبری شهید! آری! تجربه کنید! همه چیز را با کتاب تجربه کنید!