در افکار خودم غرق بودم که ناگهان زنگ خانه به صدا در آمد. در را که باز کردم، زن میان سالی را دیدم که مشتی کتاب به دست گرفته بود و قصد فروختن آن ها را داشت. هر جنس دیگری اگر بود، در را می بستم اما کتاب برایم معنای دیگری دارد؛ کتاب هایش را گرفتم و همه را برانداز کردم. اسم یکی از کتاب ها، توجهم را جلب کرد: قمارباز!
بلافاصله چندین سوال ذهنم را به بازی گرفت: چی می خواد بگه؟! خودش قمار بازه یا صرفا یک داستان ساده درباره قمار نوشته؟! حالا می خواد از قمار تعریف کنه یا می خواد قمار کردن رو مذمت کنه؟! اصلا این کلمه ی قمارباز یک استعاره است یا واقعا خود قمار مد نظره؟! همه این سوال ها فقط با خواندن اسم رمان برایم مطرح شد. وقتی فهمیدم نویسنده کتاب داستایوفسکی است، درنگ نکردم و کتاب را خریدم. اکنون همه ی کتاب را خوانده ام و به هیچ وجه از خریدم پشیمان نیستم. چیزهایی فهمیدم! مثلا اینکه عجب چیز ناشناخته ای است این قمار! من با خواندن این کتاب میلیاردر شدم و بعد تمام دارایی ام را در قمار باختم! من حس غریب و ترسناک ریسک هزار فرانکی را در شرط بندی روی صفر بازی رولت تجربه کردم! من مسلمان هستم و همان طور که می دانید، قمار به هر نحوی که باشد برای یک مسلمان ممنوع است؛ اما هرچه که باشد در جامعه قمارباز داریم. من معلم هستم و دانش آموزان از قمار سوال خواهند کرد. بد نیست اگر حس قمارباز بودن را پیدا کنم هرچند اگر به راستی قمارباز نباشم؛ این کتاب، این حس را به من داد. من تا به حال قمار نکرده ام اما یک عمر قمار باز بوده ام! آری ممکن است؛ با کتاب ممکن است! کتاب یعنی همین! تجربه کردن چیزهایی در زندگی که یا سخت است، یا ممنوع است یا ممکن نیست! در پایان، قماربازی را توصیه نمی کنم اما قمارباز را چرا!