پس از شبگیر عابد ها، «اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها»
چه بیداری چو عاقل ها چه خُسپیدی چو جاهل ها
چو حیرانم گهی رقصان و گه گریان و سردرگُم
که دنیا را چنین ماتم نبودست جمله در دل ها
سر آغاز شب و روزم جهنمدرّهای تاریک
که این سوزی که می جوشد زدست آتش به منزل ها
دگر زورم به دریای غضبناکت نمی چربد
پناهگاهم نبودست جز دلِ آرامِ ساحل ها
بیاور مژدهء نیکی و جانم از بدن بَرکَن
که سنگین است مرا باری هزاران خرمن از گِل ها
- اشکان محمدی