دلخوش به مقداری هیچم
درجهانی گنگ،پوچم
در اوج خوشبختی و از سرمستیست؟
اگر که دیشب بود میگفتم از بدمستیست
در اوج امیدواری بد ناامیدم
حال،دیگر از همه کس در انتظارم
کی میدانست رازی راکه هیچ وجود نداشت
ساختی عجیب،
خودم هم دیگر خودم را باورنداشت
خر بودی عمری،باهوش گشتی یک آن
عمری نفهمیدی،جاسوس شدی الآن
باور کن مهم نیست و من خوشحالم
شخصی حقیقی را من در انتظارم
با حضورت شانسی از سر بر بالینش نبود
کوتاه مدتی،
جای خال هم بربدنت آشنا نبود
این یک نوشته عاقلانه یا شعری نبود
جز درد و دل اغراق هیچ چیز نبود