M.lotfalinejhad
M.lotfalinejhad
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

خواستم فریاد زنم...

خواستم فریاد زنم لب و دهان دوختن

خواستم بر آب زنم کشتی نجات ساختن

خواستم با یار هم آوازی کنم صدای بلبلی را در گوش من آواختن

حال که افسرده و داغان شده ام حال که گوشه گیرو پیر شده ام

حال که سرخورده و نالان شده ام حال که از زندگی خود سیر شده ام

غریبه ها آمدندو دوست شدند

دشمنان یکی یکی یار شدند

رفته پشیمان و نالان گشت

کرده از کرده خود داغان گشت

شاید ظاهرشان خوب بود ولی. نیتشان بود که من را حیران گشت

من شدم سرزنده ای آباد مشهور. او بود که آنی از اینجا محو گشت

میگذرد دوران و یادت باشد

در حوض نقاشی شبی هم نوبت ما میباشد

شعرتکستدلنوشتنیتحوض نقاشی
واسه نمایش نیست،حرفشونه که مهم‌نیست...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید