ویرگول
ورودثبت نام
mohammadmot
mohammadmotمحمد مطیعیان، برنامه نویس، فعال در حوزه تکنولوژی و تحول دیجیتال
mohammadmot
mohammadmot
خواندن ۱ دقیقه·۲۳ روز پیش

میانِ مه و خاطره

صبح از دلِ مه زاده بود. جاده، هنوز خیس از شبِ بارانی، آرام زیر چرخ‌های ماشینی قدیمی می‌لغزید. نوری کمرنگ از میان شاخه‌های نمناکِ درختان می‌بارید و هر قطره‌ای که از برگ می‌چکید، مثل ثانیه‌ای سقوط‌کرده از خاطره بود.

شاید برای تو هم پیش آمده باشد — آن لحظه‌ای که بی‌هیچ مقصدی به جاده می‌زنی، فقط برای این‌که چیزی در درونت آرام نمی‌شود؛ انگار میان سکوت و مه، صدایی پنهان تو را صدا می‌زند.

من هم آن صبح، مثل تو، به سمت شمال راندم. هیچ‌آهنگی بر زبان نبود، فقط صدای بادِ خیس و نفس‌های بخارگرفته‌ی موتور. در شیشه‌ی جلو، تصاویر مبهمی از شهر جا می‌ماندند، و هر پیچ جاده ذهنم را بیشتر در خود فرو می‌برد.

جاده باریک‌تر می‌شد و مه غلیظ‌تر. درختانی بلند دو سوی مسیر چون دیوارهای خواب، مرا می‌بلعیدند. ناگهان فهمیدم سال‌هاست همین مسیر را می‌روم — با چهره‌ای که در هر شیشه، هر بار، کمی پیرتر شده است.

کمی بعد، کنار جاده ایستادم. در را باز کردم و پا به جهانی گذاشتم که بو می‌داد به خاکِ خیس و برگ‌های نیمه‌زنده. صدایم را در میان مه فریاد زدم، اما هیچ انعکاسی برنگشت. فقط باد، آرام از کنار گوشم گذشت و نامی را تکرار کرد که سال‌ها فراموشش کرده بودم.

آن لحظه دانستم مقصدِ هر جاده، درونِ خودِ ماست. ماشینی که مانده بر جاده، فقط پوسته‌ای از خاطره‌ است — و هر بار که راه می‌افتیم، به جای تازه‌ای نمی‌رویم؛ فقط به عمقِ بیشتری از خویش فرو می‌رویم.

وقتی برگشتم و در را بستم، چراغ‌های زرد رنگ ماشین روی پرده‌ی مه شعله می‌زدند. دوباره حرکت کردم، بی‌هیچ شتاب. جاده همچنان خیس، همچنان خاموش.

همه چیز در مه حل شده بود؛ مگر نوری که دورتر از دستان من، در ادامه‌ی جاده، هنوز می‌درخشید.

این موسیقی اسرار آمیز و هم با متن بالا بگذار پخش بشه:

Roslyn By Bon Iver: LINK

جادهمهحسرت
۰
۰
mohammadmot
mohammadmot
محمد مطیعیان، برنامه نویس، فعال در حوزه تکنولوژی و تحول دیجیتال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید