مثل پاییز·۱۰ ماه پیشیک سویِ صورتِ مِهآنقدر لای خودت پیچ خورده ای که تو را در تمام خودت نمیتوان یافت!!
هیهات·۲ سال پیشمَُردَُم.همه چیز بعد از بوسه مه بر گونهی زمین آغاز شد.آفتاب مردمک چشمها را نوازش میکند.انگار که داستانهای مردمِ آفتابپرست را باور کرده باشد!آف…
امین·۲ سال پیشایستاده در مه اول صبح برای امتحان پایانترم از خونه راهی دانشگاه شدم، مه کل شهر رو پوشونده بود، درست از وقتی که وارد محوطه دانشگاه شدم شدت مه فوق العاده…
از اهالی بیابان·۲ سال پیشصبحهای مه گرفته شهر داغصبحها، قبل از اینکه خمیازههای مردم شهر حتی تمام شود، وقتی که حتی خورشید هم حال تابش ندارد، مه همه شهر را میگیرد.
مصطفی صادر·۴ سال پیشداستان من و مهخودم را وسط یک مه در یک دشت عظیم میدیدم که ابتدا و انتهایی ندارد. وقتی که ندانی از کجا به کجا میروی چه فرقی دارد حرکت کنی یا نه. رفتن همس…
والا حمداللهی·۴ سال پیشعاقبت صلح درونیوالا بر لب پرتگاهی در ماسوله | گیلانحس خوبیه وقتی با خودت به صلح میرسیمذاکرات رو تموم میکنیدیگه جنگی نیسیه قطعنامه صادر میکنی برا خودت که ق…
سید یوسف حسینی·۴ سال پیشصدای جیرجیرکمه غلیظی شهر را در کام خود کشیدهصدای جیرجیرکها دارد ذهن متلاتم من را بیش از پیش بهم میریزداَه چقد روی مخ آدم راه میرودخواستم دم صبحی کمی…