
اگر روح هر هفته برای بدنش مراسم قدردانی برگزار میکرد چه میشد؟
جمعهشبها، وقتی جهان آرام میگیرد، روح شمع کوچکی در درونش روشن میکند و در سکوت، زمزمهای آرام میگوید:
«پاهایم، ممنونم که مرا از خیابانهای سرد و مسیرهای ناآشنا گذراندی.
پوستم، تو که سوختی، عرق کردی، بوییدی و هنوز هم مرا در خودت نگهمیداری، ممنونم.
قلبم — که شکستی، تند زدی، آرام گرفتی و باز هم میتپی، ممنونم.
دستهایم، با تمام زخمها و رنگها، که همیشه باز بودی، ممنونم.
نفسم، تو که ناپیدایی و همیشگی، ممنونم.
و به تو — جسمم، تنها خانهام در این جهان، ممنونم.»
روح میداند که بدون جسم نمیتواند در این دنیا بماند.
از آن استفاده میکند، میکشدش، فرسودهاش میکند — و بهندرت «متشکرم» میگوید.
اما حالا وقتش رسیده.
(کتابی علمی و پرخواننده دربارهی ارتباط میان روان، بدن و اثرات ماندگار آسیبهای روحی.)