سلام به شما که اینجا رو برای دیدن انتخاب کردید. خوش اومدید.
در ابتدا از شما میخوام که لطفاً برای دیدن عکسها کمی شکیبا باشید! سپاسگزارم.
نمایشگاهِ این بار رو به تقلید از نمایشگاه همراه، مرضیهخانوم، به موضوع خاصی اختصاص دادم؛ به موضوع زیبای درخت. حرفهایی رو که لازم میدونستم، در نمایشگاه نخست گفتم. پس سخن کوتاه میکنم و ازتون میخوام من رو از وقت و نگاه ارزشمندتون بهرهمند کنید و لحظاتی رو به دیدن چند قاب از نگاههای من به این موجود شگفتانگیز بگذرونید. سپاس از شما دوستان محترم. بفرمایید...
درخت یکم
زمستان پوستین افزود بر تن، کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یکلاقبایان را
رهِ ماتمسرای ما ندانم از که میپرسد
زمستانی که نشناسد دَرِ دولتسرایان را!
به دوش از برفْ بالاپوشِ خز ارباب میآید*
که لرزانَد تنِ عریانِ بیبرگونوایان را
به کاخِ ظلم، باران هم که آید، سر فرود آرَد،
ولیکن خانهبرسرکوفتن داند گدایان را...
شهریار
زمستان به اربابی* تشبیه شده که بالاپوشی به شکل خز و از جنس برف بر دوش دارد. تمام واژههای پیش از "ارباب"، توصیف ظاهر وی است. خواندن این مصرع کمی سخت است!
درخت دوم
تو قامت بلند تمنایی ای درخت!
همواره خفتهست در آغوشت آسمان،
بالایی ای درخت!
دستت پر از ستاره و چشمت پر از بهار
زیبایی ای درخت!
وقتی که بادها
در برگهای در همِ تو لانه میکنند،
وقتی که بادها
گیسوی سبزفام تو را شانه میکنند،
غوغایی ای درخت!
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است،
در بزم سرد او،
خنیانگر غمگین خوشآوایی ای درخت!
در زیر پای تو،
اینجا شب است و شبزدگانی که چشمشان
صبحی ندیده است.
تو روز را کجا،
خورشید را کجا،
در دشتْ دیده، غرق تماشایی ای درخت؟!
چون با هزاررشته تو با جان خاکیان
پیوند میکنی،
پروا مکن ز رعد،
پروا مکن ز برق،
که بر جایی ای درخت!
سر بر کش ای رمیده که همچون امید ما،
با مایی ای یگانه و
تنهایی ای درخت!
سیاوش کسرایی
درخت سوم
مثل درخت در شبِ باران
به اعتراف
با من بگو
بگوی صمیمانه
هیچگاه
تنهایی برهنه و انبوه خویش را
یک نیمشب،
صریح،
سرودی به گوشِ باد؟
در زیر آسمان
هرگز لبت
تپیدن دل را،
چون برگ در محاورهی باد
بودهست ترجمان؟
ای آن که غمگِنی و سزاوار!
در انزوای پرده و پندار
شفیعی کدکنی
درخت چهارم
درخت کوچک من،
به باد،
عاشق بود؛
به بادِ بیسامان...
کجاست خانهی باد؟
کجاست خانهی باد؟
فروغ فرخزاد
درخت پنجم
مو از شرجی و گرما پا گرفتُم
مو احساسُم رو از دریا گرفتُم
میشه از واژههام خرما بچینی
مو این میراثو از نخلا گرفتُم
رفیقُم توره و خورشید و قایق
دلُم بیانتها، دشت شقایق
مو خونُهم لنجه، از توفان نترسُم
سَرُم بالاست مثِ نخلای عاشق
دلُم شاعرترین مجنون دنیاست
عروسُم لیلیِ بانوی دریاست
اصیله، قانعه، جفته، عزیزه
هنرمنده، نجیبه، پاک و زیباست...
ایمان جمشیدپور
درخت ششم
من درختم اما
نه درختی که بِرویَد در باغ
نه درختی که برقصد دلشاد
آن درختم که بگرید با ابر
آن درختم که بنالد در باد
آن درختم که ز دیدار نسیم
برگبرگش کِشَد از دل فریاد
آن درختم که در این دشت سیاه
روز و شب مویهکنان با مجنون
همهدم ناله زَنَد با فرهاد
آن درختم که به صحرای غریب
خفته در بستر دشت
رُسته در دامن کوه
شاخههایش حسرت
برگبرگش اندوه...
مهدی سهیلی
درخت هفتم
ناگزیر از سفرم
بیسروسامان چون باد
به گرفتارِ رهایی نتوان گفت آزاد!
کوچ تا چند؟
مگر میشود از خویش گریخت؟!
بال، تنها غم غربت به پرستوها داد
اینکه مردم نشِناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
فاضل نظری
سپاس از توجه و صبرتون 🙏🏻🌳
تا نمایشگاه بعد ✋🏻🌻
م.ق
۲۷ اسفندماه ۰۱ | ۲۰:۵۰
کرج - کف اتاق