مجتبا یزدان پناه
مجتبا یزدان پناه
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

جهانی دیگر

بزرگترین تفاوت‌ آن‌ها با ماهی‌ها در دو چیز بود:

۱- آن‌ها در آب شناور نبودند بلکه در زندگی شنا می‌کردند.

۲- فکر کردن به آب و عظمت دریا ماهی‌ها را نمیکشت.

به زندگی اندیشیدن جان‌شان را می‌گرفت. روزانه ده‌ها نفر بخاطر بی‌احتیاطی در کنترل افکارشان در دام مرگ گرفتار می‌شدند. تنها کسانی میتوانستند در این جهان زنده بمانند که حتی برای لحظه‌ای به زنده بودنشان فکر نکنند.

می‌توانستند افسار افکارشان را به هر سمتی که می‌خواستند هدایت کنند. نتیجه مسابقه دیشب، دستور پخت کیک... هرچیزی بجز زنده بودن و معجزه زندگی‌، که پیکر خاکستری مرگ پشت هر دیوار انتظار می‌کشید تا جان قربانی را بگیرد. مانند یک ماهی بخت برگشته که به محض اینکه متوجه حضور آبیِ دریای اطرافش میشد عظمت دریا خفه‌اش میکرد‌ و جانش را می‌درید.

تنها اتفاقی که باعث مرگ آن‌ها میشد همین بود. هیچ خطر دیگری نمیتوانست جانشان را تهدید کند و برای همین قادر بودند تا عمری دراز و طولانی داشته باشند و با این‌حال سرنوشت تمام‌شان یکسان بود؛

وقتی فکر به عظمت زندگی جسم‌شان را تکه پاره میکرد و جانشان را میگرفت در جهان دیگری متولد میشدند.

در جهان جدید دیگر چیزی را از زندگی قبلی بخاطر نمی‌آوردند و تنها سایه‌ای از اندوه و درد روی دیوار ذهن‌شان می افتاد. این سایه دلیل غم‌ گاه و بیگاه و بی‌علت هنرمندها، عشاق و فیلسوف‌های جهان جدید بود. یعنی آن‌هایی که عظمت زندگی را بیش از بقیه درک می‌کردند و اندوه فراموش شده زندگی قبلی‌ بیشتر زجرشان می‌داد.

جهان جدید زمین نام داشت و ساکنین به جان برگشته آن خود را انسان صدا می‌زدند.




داستانمتننوشتهدریازندگی
وقتی می‌نویسم از این تاب فلزی زنگ زده که هرروز روش تاب می‌خورم پرواز می‌کنم به آسمون‌ و یه ابر قلنبه رو مثل یه پشمک گاز میزنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید