MOMO FESOS
MOMO FESOS
خواندن ۲ دقیقه·۱۴ روز پیش

پرداخت در کهکشانی دور

در زمان های قدیم، در کهکشانی بسیار بسیار دور لوک اسکای واکر و استادش ژنرال کنوبی به دنبال این بودند تا محموله ای از لایت سیبر ها را بیابند تا دوباره بعد از اینکه کهکشان را از دست سیث ها نجات دادند، بتوانند معبد جدای ها را راه اندازی کنند.

لوک از دوستش هان سولو برای اینکار کمک خواسته بود و هان هم که دستی در کارهای خلاف و بازار سیاه داشت، قبول کرده بود که در ازای دو باسکار (فلزی ارزشمند در کهکشان) به او کمک کند. او با میلنیوم فالکوم به دنبال آن ها آمده بود تا با هم به تاتویین که بازاری پر از اجناس کمیاب و البته دزدی دارد بروند.

لوک و هان
لوک و هان


در راه هان برای استاد کنوبی و لوک تعریف کرد که یک آگهی فروش فوری لایت سیبر دیده که نوشته بوده مزایده در قصر جابا هات برگزار میشه. هان پیگیر شده و ته و توه قضیه را درآورده و فهمیده که انگار یه جدای سابق ورشکست شده و برای اینکه بتونه زندگی رو بگذرونه مجبور شده که لایت سیبر های قدیمیش را به فروش بزاره. لوک و اوبی وان از شنیدن این داستان تعجب کردند و دوست داشتند بدونند که اون جدای چه کسیه.

بعد از سفری تقریبا کوتاه ، هان سفینه رو پارک کرد و همگی با هم به سوی قصر جابا راه افتادند. دم در قصر نگهبان ها چک میکردند که ببینند شرکت کنندگان اپلیکیشن پیمان را نصب دارند یا نه؛ چون برای پرداخت مبلغ نهایی باید ازین اپ بین کهکشانی اقدام میکردند. لوک که پیمان را از قبل نصب داشت با اطمینان سری به سوی استادش تکان داد و وارد قصر شد.

ازدحام جمعیت زیاد بود و پیشنهادها بالا؛ اما لوک با پولی که از استادش گرفته بالاترین پیشنهاد را داد و برنده شد. او در حال آماده شدن برای پرداخت سریع میشد که ناگهان دارث ویدر از پشت صندلی جابا اومد بیرون و لوک سریع شمشیر لیزری اش را درآورد و آماده نبرد شد. جابا که حالت لوک را دید سریعا فریاد زد: (( هی هی جدای جوان، نمیخوای کسی که اینارو داره بهت میفروشه رو بکشی که؟! )). لوک تازه دوهزاری اش افتاده بود؛ دارث ویدر همان کسی بود که لایت سیبر ها را برای فروش گذاشته بود. جابا شماره کارت لرد ویدر را خواند و لوک هم آن را بدون اینکه سوالی بپرسد وارد میکرد. لوک دکمه ی مرحله بعد را زد و از دیدن چیزی که آنجا نوشته شده بود، خشکش زد. صاحب حساب آناکین اسکای واکر بود.
دارث ویدر که میدانست ماجرا از چه قراره داد زد: (( لوک! من پدرت هستم.)). لوک با چشمانی گریان به سوی او دوید و پدرش را بغل کرد. سپس با هم بسوی استادشان اوبی وان رفتند و سال های سال مشغول تربیت جدای ها جوان شدند.


باشد تا نیرو همراهتان باشد!

May The Force Be with You!

#پرداخت_مستقیم_پیمان

پرداخت مستقیمپرداخت_مستقیم_پیمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید