به خدا من .... نیستم
چند روز تعطیل پشت سرهم افتاده بود و به غیر از گربه ی خپل و نارنجی که همیشه زیر درخت توت حیاط لش میکرد انگار ما تنها جنبنده ی توی محل بودیم
ماهم شایدمثل تمام ماشین ها توی رخوت ترافیک جاده شمال بودیم اگر عموی جاری ام در یک تغییر وضعیت ناگهانی یکهویی رو به قبله نمیشد و عروسی هول هولکی دعوت نمیشدیم،آن هم درست روز غیر تعطیل پرس شده بین تعطیلین
همیشه خدا توی تمام عروسی ها و میهمانی ها طوری میشد که آخرش نهایت آماده شدن من برای رفتن میشد یه دوش ۱۰ دقیقه ای و موس زدن به موهای فرفری سرکش برای رام کردن وز ها و بستن یک کش زلمبوزیمبو دار و یک کرم برای پوشاندن هرم حمام و یک ریمل و رژی که با اولین گاز به یک خیار میرفت پی کارش
این بار ولی فرق میکرد، چند نفر از همکارهای خبره ، برایم دنبال آرایشگر درست درمان گشته بودند،لباس چشم جاری کور کن ردیف کردند،حتی با هم برای پسرم پارسا از آنلاین شاپ لباس سفارش داده بودیم و از قضای روزگار اندازه هم از آب درآمده بود.
در روز موعود ، بر خلاف همسرم موفق شده بودم مرخصی بگیرم،هشت صبح وقتی گربه چاق ساختمان هنوز توی چرت بود زدم بیرون،چرخی زدم تا یک کارواش باز پیدا کردم،بعد رفتم و خودم را تا ظهر به دستان توانمند باران جان سپردم و فقط کارت کشیدم به دهان گشنه کارتخوان آرایشگاه
در برگشت به خانه هی توی آینه ماشین خودم را برانداز میکردم وبه احسن الخالقین دست مریزاد میگفتم که "بوی گل چنان مستم کرد که دامنم از دست برفت"*۱
سوئیچ را که درآوردم توی پارکینگ یاد قولم افتادم،برای پسرم نهار سوخاری نخریده بودم،به محض باز کردن در چشم های گرسنه و منتظر پسر هفت ساله ام روی دست های خالی من با ناخن های کاشت شده خشک شد.
بعد از جیغ و داد و یادآوری اینکه بدترین مامان دنیا هستم،وکمی هم اشک و آه آخر راضی شد صبر کند تا برایش آنلاین سفارش بدهم.
همه چیز داشت طبق برنامه خبرگان پیش میرفت و داشتم حساب میکردم تا رسیدن غذا شلوار و بلوز همسرجان را اتو کنم،که زد موجودی حساب کافی نیست
به دقیقه نرسیده بودکه برق هم رفت ، دور از چشم پارسا زنگ زدم که همسر جان زودتر با کارت خودت برایش سفارش بده تا از مقام بدترین مامان دنیا بودن ، تنزل پیدا نکنم
ده دقیقه بعد همسر زنگ زد و با غر گفت حساب اش مسدود شده چون من قسط ها را پرداخت نکردم،پارسا که با وایفای قطع شده ،بازی آنلاین اش به فنا رفته بود سرش را از تبلت اش کشید بیرون و گیر داد که بزن من آقای موتوری که سوخاری رو میاره را توی اپلیکیشن ببینم.
لباس همسر اتو نشده بود ،پارسا غر میزد و در سوگ سوخاری نیامده اش زاری میکرد،گفتم باشه بیا باهم بریم برات بخرم،تازه توی ماشین آرام شده بود که ریموت را که زدم یادم افتاد برق رفته،برگشتم توی خانه دنبال کلید جک ،میگشتم اما انگار من جن شده بودم و کلید بسم الله
کلافه میگشتم و عرق از هفت سوراخ بدنم بیرون میزد، پارسا مدام صدایم میکرد که مامان کجایی؟
تلفن زدم به رستوران که بگویم آقا تورو جدت سوخاری مارو بیار ما اینجا حساب کنیم،که آقا که خیر، خانمی در جوابم باعشوه گفت،عزیزم الان پیک ندارم یک ساعت دیگه میتونم براتون بفرستم.
پارسا نشسته بود کف حیاط و لگد میکوبید،خواستم اسنپ بگیرم دیدم اینترنت ندارم،خریدن بسته همراه گوشی هم که رمز دوم میخواست که نداشتم،آژانس های بیچاره هم که بعد از اسنپ و تپسی...منقرض شده بودند.
دست پارسا را گرفتم و کشان کشان از در بیرون زدیم تا ماشین بگیرم که دیدم در پارکینگ همسایه روبرویی دارد چشمک میزند و بسته میشود، تمام زنده و مرده های اداره برق را به صف کردم تا با باچند تا فحش مثبت هجده
از خجالت شان در بیایم که برایم اس ام اس آمد که ای مشترک عزیز ،برق شما به علت بدهی قطع میباشدهر چی گفتی خودتی تازه برای وصل اشتراک باید از هفت خان عبور کنید و بسیار بابت عدم تعهد خود خجول باشید و ادب شوید تا برایتان وصل کنیم.
توی خلوتی تهران با سری شینیون شده که از زیر روسری ورم کرده بود،چشم هایی که خیلی شهلا شده بود با پسر بچه ای که شلنگ تخته می انداخت کلی معطل شدم تا بعد از چند جوان فداکار که من را دعوت به ناز نکردن میکردن و قیمت میخواستن یا قیمت های خودشان را اعلام میکرند،بلاخره سوار یک پراید خسته شدم.
راننده ریشو که سیاه پوشیده بود، انگار تازه ملطفت ظاهر من شده بود، از توی آیینه یک نگاه به من کرد و یک نگاه به پارسا که تقلا خسته کرده بودش و ساکت به من یله داده بود و چشم های خواب آلودش پنجره را نگاه میکرد، سرش را با تاسف تکان داد وچیزی زیر لب گفت وچند بار استغفارگفت.
خواستم بگویم"به خدا من فاحشه نیستم"*۲ من یک زن خسته ام،که یک بار توی عمرش خواسته سروقت و مرتب به جایی برسد،زنی ام که میخواسته مثل خیلی ها همه کار هایم سروقت انجام شود،دلم قهرمان توی فیلم ها را میخواست که کمی از مشغله ی مادر بودن،شاغل بودن،همسر بودن،همکار بودن و ... را از دوشم بر دارد #پرداخت_مستقیم_پیمان و به جای من یادش باشد قبض ها قسط ها،هزینه ساختمان،شارژ اینترنت و..گردن بگیرد،یادش نرود ،و بگوید: بامن، تو برو با خیال راحت به کارهایت برس .
*۱ بیت از گلستان سعدی
۲*داستان کوتاه "به خدا من فاحشه نیستم"
از هوشنگ گلشیری
#پرداخت_مستقیم_پیمان