هیچکدام از ما فکر نمیکنیم آدم بدی باشیم. هیچکدام از ما نمیخواهیم طرف بد ماجرا قرار بگیریم. اما یک روز، به خودمان میآییم و میفهمیم که مدتهاست آدم بَدهی داستان بودهایم. چرا که واقعیت آن است که همه ما آدمهای بدی هستیم که مذبوحانه نقش آدمهای خوب را بازی میکنیم. ما میمونهای تکامل یافتهای هستیم که تنها تفاوت زندگی متمدنانهمان با زندگی حیوانی پسرعموهای ژنتیکیمان، توانایی خارقالعاده ما در دروغگویی، دورویی و نقش بازی کردن است. میمونها صادقانه حیوان هستند، و ما تزویرگرانه انساننمایی میکنیم.
اما چرا ما آنقدر برای خوب و بد بودنمان دست و پا میزنیم و سایر جانداران، بی دغدغه خودشان هستند؟ آیا گناه از سرشت بدطینت ماست؟ یا اشتباه از آنجایی آب میخورد که نشستهایم و برای خودمان معیارهای بی حد و حصری از خوبها و بدها تعریف کردهایم، و همهمان مثل مبصران کلاس، یکدیگر را به نظارت و قضاوت نشستهایم، و اسم یکدیگر را بر تخته سیاه زندگی، در ستون خوبها و بدها مینویسیم. گاهی حتی فراموش میکنیم که همه ما همکلاسی هستیم، که هدف حضور در کلاس چیز دیگری است، که شاید آن کسی که دست به سینه نشسته و جلوی اسمش در ستون خوبها ده مثبت دارد، در پایان سال تنها تجدیدی کلاسمان باشد ...
یکی میگفت که تو آدم خوبی هستی که دوست داری ادای آدمهای بد را در بیاوری. اما واقعیت شاید دقیقاَ برعکس است، من هم مثل همه این میمونهای تکاملیافته، آدم بدی هستم، که تنها در بازی کردن نقش خودم سرسختانهتر عمل کردهام، و این مرا برتر از آنها نخواهد کرد، بلکه تنها ریاکارتر از آنها خواهم بود. اگرچه آن لحظهای که میفهمی، که چقدر خوب نقش خود را بازی کردهای، که حتی خودت را هم فریب دادهای، که چقدر خودخواه بودهای، لزوماَ لحظه دلپذیری نیست. اما شاید باید بپذیریم که ما به این کلاس آمدهایم تا مشق زندگی کردهباشیم، که حتی اگر جلوی اسممان در ستون بدها دهها ضربدر بخورد، همچنان روزی که کارنامهها را میدهند، میتوانیم شاگرد اول کلاس باشیم ...
باید تصور تاری که در برابر چشمانم قد علم کردهاست را بپذیرم، باید بپذیرم که فاسد شدن بخشی از فرآیند تخمیر است، که شراب شدن، در تاریکی اتفاق میافتد ... بپذیرم آنچه به قلم هجده سالگی نوشتم را:
آسمان را بارش رگبار باید ...
هر رفیق نیمه ره را راه ها دشوار باید ...
این نگاه خسته را تصویر های تار باید ...
هر گلی را خار باید ...
سهراب (نگاه)
2 تیرماه 1398