وقتی ترم یک مقطع کارشناسی بودم، درسی به نام «مبانی روانشناسی» داشتیم که در یکی از اولین جلسات آن، مبحثی تحت عنوان «علل عقب ماندن علم روانشناسی» مطرح شد. یکی از مهمترین علل مطرح شده «توهم آگاهی عمومی» بود. به این معنی که بسیاری از عوام، چون بطور روزمره با موضوعات علوم انسانی و هنر (از جمله روانشناسی) در ارتباط هستند، خود را در آن صاحبنظر میپندارند، که این امر به جایگاه این علوم ضربه بسیاری میزند. این ماجرا اما به علم روانشناسی محدود نیست، و مربوط به ادبیات، تاریخ، سینما، موسیقی، جامعهشناسی، علوم سیاسی، عکاسی، روابط عمومی و ... نیز میشود. اینکه ما گمان ببریم چون زیاد شعر میخوانیم میتوانیم شعر بگوییم، چون زیاد موسیقی گوش میکنیم موسیقی خوب و بد را تشخیص میدهیم، یا چون اخبار سیاسی را دنبال میکنیم تحلیلگر مسائل خاورمیانه هستیم. شخصاَ این استدلال را زیاد شنیدهام که فلان قطعه موسیقی خوب است چون «من از آن لذت میبریم». البته لذت بردن دیگران باعث مسرت من است، اما شنیدن این حرف همانقدر دردناک است که کسی بگوید «سیگار خوب است چون من از آن لذت میبرم». آیا سیگار باعث لذت میشود؟ قطعاَ بله، درست مثل آهنگهای فلان خواننده پاپ. آیا سیگار خوب است؟ قطعاَ نه، درست مثل ... خودتان حدس بزنید!!
سیگار عامل فعال شدن سلولهای سرطانی است، که در بلند مدت میتواند تبدیل به غدهای بدخیم در ریه یا کبد یا معده شما بشود. موسیقی بد نیز، در بلندمدت تبدیل به غدهای در روح شما خواهد شد، یا اگر بخواهم کمی تخصصیتر صحبت کنم، در آن چیزی که فلاسفه و روانشناسان هنر به آن «ادراک زیباییشناختی» (Aesthetic Perception) میگویند. اما من در جایگاهی نیستم که به شما بگویم سیگار نکشید، درست همانطور که حق ندارم بگویم فلان موسیقی را گوش نکنید. این کار به شما لذت میدهد و لذتخواهی خوی انسان است. اما همانطور که شما، وقتی یک متخصص پزشکی میگوید سیگار چیز خوبی نیست، کمی فکرتان به این کارتان مشغول میشود، شاید بد نباشد کمی هم به موسیقی که گوش میکنید فکر کنید، یا به شعری که میخوانید (یا میگویید!!)، یا به رفتارهایی که میکنید و اندیشه سیاسی که دارید و ... . درواقع من بجز دو-سه زمینه تخصصی ادبیات، موسیقی و روانشناسی اجتماعی (که به واسطه تجربه عملی و یا تجربه آکادمیک میشناسم)، اجازه اظهار نظر درباره موضوع دیگری به خودم نمیدهم، اما واقعیتی که خودتان نیز به آن واقفید آن است که این «توهم آگاهی عمومی» محدود به این زمینهها نیست. قطعاَ افرادی را دیدهاید که فکر میکنند میتوانند خوب و بد فیلمهایی که میبینند را تشخیص بدهند، یا مسائل اجتماعی کلان جامعه مثل اعتیاد یا رواج خشونت یا آزادی جنسی را قضاوت کنند، در حالی که هیچگونه تخصص خاصی در این زمینهها ندارند.
اینکه ما بخواهیم مسائل شخصی و روانشناسیمان را خودمان حل کنیم مثل آن است که برای خودمان دارو تجویز کنیم. ممکن است گاهی این دارو اثر کند، اما در نهایت این کار علم پزشکی را بی ارزش میکند. و در بلندمدت ممکن است یک روز، در اثر یک داروی اشتباه یا یک تداخل دارویی جان ما به خطر بیافتد. اینکه فکر کنیم چون شعر یک شاعر به نظر ما زیباست لزوما شعر خوبی است، مثل آن است که چون یک خانه را دوست داریم فکر کنیم خانه خوبی است. همان خانه را شاید یک متخصص عمران ببیند و با یک نگاه تشخیص بدهد که چقدر نحوه ساخت و مصالح بکار رفته در آن دچار نقص هستند. اکثر ما میپذیریم که ما معمار نیستیم، مهندس عمران نیستیم، پزشک نیستیم، حتی مجتهد علوم دینی نیستیم، در حالی که خانه و سلامت و تغذیه و دین، به همان اندازه (اگر بیشتر نباشد) با تجربیات روزمره ما (و لذتهای ما) در ارتباط است. شاید وقت آن رسیده باشد که بپذیریم ما روانشناس، جامعهشناس، منتقد هنری، موسیقیدان و تحلیلگر سیاسی هم نیستیم.
از همه اینها گذشته، بشریت تخصص را برای منظوری بوجود آورده است. فاصله گرفتن از تخصصگرایی جان و مال و امنیت ما را به خاطر میاندازد. و این رد تخصص در قالب سفسطه «نظر شخصی» و «سلیقه شخصی» در بلندمدت نفس مفهوم تخصصگرایی را هدف میگیرد. روزی که تخصصگرایی معنای خودش را از دست بدهد، پزشکی، عمران، مهندسی، فقه، حقوق، رشتههای ورزشی و ... نیز معنای خودشان را از دست خواهند داد، و آن روز فاجعهای در انتظار انسان خواهد بود. البته که باید گفت در برخی جوامع پیشرفت (که قطعاَ در جهان در اقلیت هستند) تخصصهایی مثل تحلیلهنری و جامعهشناسی مورد احترام عوام بودی و با استدلالهای ناقصی مثل «سلیقه شخصی» و «نظر شخصی» رد نمیشوند. شاید بد نباشد ما هم شروع کننده حرکتی باشیم، که جامعه ما باید به سمت این سطح از آگاهی و اندیشه آغاز کند. شاید بد نباشد بپذیریم که ممکن است آنچه دوست داریم یا درست میپنداریم، لزوماَ برای خود ما و جامعه ما مفید نباشد، و «توهم آگاهی عمومی» را آرام آرام کنار بگذاریم ...