مصطفی ارشد
مصطفی ارشد
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

" اُوه؛ مردی که با خشم رفت "

اگر اُوه با ناامیدی و خشم می‌مُرد، قصه‌ای به سرانجامی دیگر می‌رسید؛ قصه‌ای که در آن سایه‌های اندوه و بی‌پناهی، جای نور امید را می‌گرفتند.
اُوه، که در میان لبخندهای گمشده و دل‌های خسته سرگردان بود، همچون شمعی که در طوفان خاموش می‌شود، خاموش می‌شد؛ اما این بار نه در آرامش، بلکه در تلاطم ناامیدی و خشم.

حالا تصور کنید، در آن روز سرد و بی‌روح، وقتی آخرین نفس‌هایش را می‌کشید، نه صدای دوستانه‌ای بود که به گوشش برسد و نه دستی مهربان که شانه‌هایش را نوازش کند.
اُوه، با قلبی سنگین از رنج‌های تلنبار شده و ذهنی آشفته از خاطراتی که چون خوره روحش را می‌خوردند، تنها در گوشه‌ای تاریک از دنیا برای همیشه چشم‌هایش را می‌بست؛ اُوه در لحظات آخرش، نه آرامش را یافت و نه دلگرمی‌ای که شاید جرقه‌ای از امید را در دلش روشن کند.

اما دنیای پیرامون اُوه، با مرگش تنها تلخ‌تر می‌شد. همسایگان و دوستانش، که هر یک با نخ نازکی از امید به اُوه وابسته بودند، با شنیدن خبر مرگش، گویی تکه‌ای از قلبشان را از دست دادند؛ آنها که امید داشتند اُوه را به سوی نور و شادی بازگردانند، حالا با حقیقت تلخ ناامیدی‌اش روبرو می‌شدند.
پنجره‌های خانه‌اش که همیشه به روی دنیای بیرون بسته بود، برای همیشه بسته می‌ماندند و یادآور مردی می‌شدند که با خشم و ناامیدی از دنیا رفت.

و اینگونه بود که داستان اُوه، داستانی می‌شد از دست‌رفتگی‌ها و فرصت‌های از دست رفته؛ نه به عنوان مردی که در نهایت عشق و دوستی را پذیرفت، بلکه به عنوان مردی که در نبرد با ناامیدی و خشم، تسلیم شد.
یادش همچون بادی سرد و زمستانی در ذهن‌ها باقی می‌ماند، یادآور اینکه چگونه ناامیدی می‌تواند حتی سرسخت‌ترین دل‌ها را به زانو درآورد.

* یادداشتی برای کتاب " مردی به نام اُوه "


نویسنده: مصطفی ارشد

خشمناامیدیمردی به نام اوهزندگیمرگ
* نویسنده و شاعر * صاحب کتاب‌های : شاعرانه‌ی عشق - اناردون – داستان‌های زیرپوستی - عشق، قرنطینه، مرگ و چندین اثر مشترک دیگر در نشرهای مختلف داستان‌نویس اجتماعی و طنز http://www.mostafaarshad.ir/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید