موسی توماج
موسی توماج
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

قلب خشکیده بر تنه انجیر کهنسال

به عنوان کسی که بیشتر کودکی و بزرگسالی‌اش را با درختان انس و الفتی عمیق داشته است، سال‌ها فکر می‌کردم که گویی سرنوشت من با آنان گره خورده است. اما بعدها به نقش درختان در سرنوشت و حیات بشری نیز پی بردم. بسیار شبیه نقشی که زنان در آفرینش، حراست و زیبایی حیات انسانی داشته‌اند. سه سال پیش که مادرم مُرد، به یادش تعدادی درخت کاشتم. یک سال پس از آن که دخترم به دنیا آمد، باز هم این کار را تکرار کردم. آغاز این عادت به سال‌ها پیش برمی‌گردد. «قلب خشکیده بر تنه انجیر کهنسال» حکایت دوستی دیرینه من با درختان است.

نجات یک نهال

نُه سالم بود که او را دیدم.نحیف و مُردنی، آغشته به روغن و دودگرفته. کنار گاراژی که عمویم برای تراکتورش ساخته بود، ملاقاتش کردم. از من خواست که از آن وضع فلاکت‌بار نجاتش دهم. حالش را درک می‌کردم چون حال خودم را داشت. او در دام شرایط ناگوار اسیر شده بود. مصمم شدم که نجاتش دهم. او را به کنار انجیر کهنسال در آن گوشۀ حیاط بردم. می‌دانستم که آن پدر بزرگ مهربان مراقب او خواهد بود، همان طور که همیشه مراقب من بود.

روزهای طولانی تابستان‌ زیر سایه و گاهی در میان شاخ و برگش اوقات خوشی داشتیم. تابی از آن آویزان بود و دخترک همسایه بر آن سوار می‌شد و من هلش می‌دادم و صدای خنده‌های کودکانه همزمان با خودش آسمان‌ را می‌شکافت.

هبوط از بهشت کودکی

آن نهال نحیف با سرعتی عجیب بالیدن گرفت. هر سال بلندتر و تنومندتر می‌شد و پر بارتر. معلوم بود که انجیر کهنسال راز و رمز زندگی را به او آموخته است. چهار سال بعد، دیگر قطرش دو برابر کمر من شده بود و قدش به بلندی خانۀ ما. با اینکه حالا من سیزده سال داشتم بالا رفتن از آن برایم آسان نبود. اما من هم بزرگتر شده بودم و علاوه بر دوستی درختان، تمایلات دیگری هم در وجودم رشد کرده بود.

دخترک همسایه که چند سال قبل هم‌بازی من زیر انجیر کهنسال بود حالا از من خجالت می‌کشید، من هم همین طور. ما داشتیم وارد دنیای بزرگترها می‌شدیم و آن‌ها شرم را به ما آموخته بودند و نه عشق را. انجیر کهنسال آنجا بود اما شور و شوق کودکی، نه.

گویی در مرز دنیای کودکی و جهان بزرگترها قرار داشتم. خاطرات شیرین کودکی مرا از رفتن باز می‌داشت اما آنها با تَرکۀ تعلیم و تربیت و چشم‌بندهای عرف و سنت مرا به سوی جهان بی‌روح خود می‌کشاندند. با این حال از درخت بالا رفتم اما از نگاه‌های سرزنش‌آمیز همسایه‌ها و طعنه‌های عابران فهمیدم که متاسفانه بزرگ شده‌ام و حالا باید از این کار شرم کنم. وقتی برای آخرین بار از درخت پایین آمدم، هبوط من از بهشت کودکی نیز آغاز شده بود.

از زخم قلب

زیر انجیر کهنسال نشستم. غم سنگینی  در دل داشتم. چاقوی پوسیده‌ای که در آن سال‌های شیرین با آن زمین را می‌کندیم و کوه و رود و خانه می‌ساختیم، آنجا ‌افتاده بود. بی‌اختیار آن را برداشتم اما به جای کندن زمین به خراشیدن تنۀ قطور انجیر کهنسال پرداختم. او مثل همیشه صبور و آرام، زخم‌های جهالت نوجوانی مرا به جان خرید و غمگسار من شد. من عصارۀ احساس سرکوفته‌ام را، به شکل یک قلب، در تنۀ او به یادگار گذاشتم. از زخم آن قلب، چند قطره اشک بر تنۀ انجیر کهنسال سرازیر شد.

سرنوشت مشترک ما و درختان

در متون کهن آمده که بشر به دلیل تجاوز به حریم درخت ممنوعه از بهشت اخراج شد. این روایت، استعاره‌ای عمیق از درهم‌تنیدگی سرنوشت ما با درختان است. شاید به همین دلیل است که علاوه بر نقش بنیانی درختان در حفظ چرخۀ حیات در سیاره زمین، در روح و روان بشری نیز همواره کارکرد سمبلیک وسیعی داشته است. ادبیات شرق و غرب سرشار از استعارات درختی است.

درختان، همواره ضامن زیبایی، آرامش و لطافت طبیعت بوده‌اند. شاید از این‌روست که ابن عربی درخت را خواهر طبیعت می‌داند. دامان آرام‌بخش این خواهر، همیشه داروی مُسکِن روح بی‌قرار و آشفتۀ بشر بوده است. و از طرفی زیبایی افسون‌کنندۀ درختان، همواره روح انسان‌های حساس را به آسمان‌ها عروج داده است. تی اس الیوت گفته «هرگز نخواهم توانست شعری به زیبایی یک درخت بسرایم.» همین زیبایی، لطافت و شکوه درختان کافی است تا آنها را چون گنجی بی‌بدیل حفظ و حراست کنیم اما این فقط بخش کوچکی از نقش حیاتی درختان در زندگی ماست.

به سوی جهان بی درخت

بر اساس تحقیقات اخیر انجام‌شده توسط دانشگاه ییل، حدود ۳۰۰۰ میلیارد درخت در جهان وجود دارد. این تحقیقات بر اساس ارزیابی تراکم درختان در ۴۰۰ هزار نقطه کره زمین صورت گرفته است. این مطالعات نشان می‌دهد که سالانه ۵ میلیارد اصله درخت کاشته و در مقابل ۱۵ میلیارد اصله قطع می‌شود و بدین‌ترتیب در هر سال ۱۰ میلیارد اصله از درختان سطح کره زمین کاهش می‌یابد. در صورت ادامه این روند تا ۳۰۰ سال آینده همه درخت‌های موجود بر سطح سیاره زمین از بین خواهند رفت.

حدود ۷ درصد از مساحت ایران را پوشش جنگلی تشکیل می‌دهد. آمار تخریب و نابودی جنگل‌ها در ایران فوق‌العاده نگران‌کننده است. سالانه ۳۵ تا ۴۰ هزار هکتار از جنگل‌های ایران نابود می‌شوند. روزانه فقط ۴۰ هکتار از جنگل‌های شمال تخریب می‌شود. در چهار دهه گذشته ۶۰ میلیون هکتار از جنگل‌های ایران نابود شده درصورتی‌که در این مدت فقط ۳۰۰ هکتار نهال‌کاری انجام شده است. با تداوم این روند تا ۳۰ سال آینده تمام جنگل‌های ایران از بین خواهند رفت.

قلب خشکیده بر تنه انجیر کهنسال

سال‌ها بعد، در عنفوان جوانی، به مناسبت جشنی، به زادگاه خویش بازگشتم و با احساسی غریب به دیدار دوست دوران کودکی‌ام رفتم. همه چیز تغییر کرده بود. خانه‌های سنتی محو شده و آجر، سیمان‌ و آهن‌ همه جا را تسخیر کرده بود. درختان هم محو شده بودند، جز پیرترین‌شان.

انجیر کهنسال، همچنان آنجا بود. با، شکوه و وقار همیشگی‌. در آرامش عمیق و انزوای رازآمیز خود،  گویی به ساخته‌های بی‌روح اطرافش می‌خندید در حالیکه درد جفایی را که بشر بر خواهران طبیعت روا داشته بود را نیز، بر رخسار مهربانش می‌توانستی ببینی. تابی پوسیده بر شاخه‌ای نمایان بود و قلبی خشکیده بر تنه‌اش.

شبی را آنجا سپری کردم. تا پاسی از شب زیر انجیر کهنسال دراز کشیدم و در رویاهای کودکی‌ام غرق شدم. به ناگاه کلماتی در ذهنم یکدیگر را یافتند و شعری را ساختند، که چنین بود:

در آن ظهر دَمکرده

دخترک

از حیاط خاک‌آلود تابستان گذشت

تابی پوسید

و قلبی خشکید

بر تنۀ انجیر کهنسال

شب از راه رسید

حیاط خلوت بود

آن سو در باغ

جشنی برپاست

میوه‌های ممنوعِ درشت می‌رقصند

و انگشتان گناه بی‌تابند

فاصله‌های ناکامی طولانی

چراغ‌های انتظار خسته

و پرده‌های امید تاریکند

نیم‌شب است

همه در خوابند

در باغ رویا

دری باز شد

پیکری درون خزید

و چشم‌های براهِ عطشناک

از چشمه‌سارِ لذت سیراب شدند

بناگه رعدی جهید

و عریانی سطوح تب‌آلوده را فریاد زد

پرده‌ها بالا رفت

حیاط خلوت بود

باران می‌بارید

و ته‌ماندۀ خاطرات شیرین را

از تنۀ انجیر کهنسال

می‌شُست.*

موسی توماج

اسفند ۱۳۹۵-کرج

مطلب مرتبط: ۷ درس زندگی که از درختان آموختم

* این شعر با عنوان «انجیر کهنسال» پیشتر در وبسایت ادبیات پیشرو ایران، آوانگاردها منتشر شده است.

انجیر کهنسالشعردرختانکودکیعشق
نویسنده و پژوهشگر در حوزه علم، فلسفه، آموزش و ... https://mousatoumaj.ir/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید